گنجور

 
قدسی مشهدی

ای دل می امید دگر بر تو حرام است

کم‌حوصله‌ای خون جگر بر تو حرام است

نه رنگ وفاداری و نه بوی محبت

در پرده شو ای گل که نظر بر تو حرام است

ای گردش افلاک به صبحی نرسیدی

گویا شب مایی که سحر بر تو حرام است

قدسی چو سر از سلسله عشق کشیدی

یاری طلب از تیغ که سر بر تو حرام است

 
sunny dark_mode