گنجور

 
قوامی رازی

عشقت شفقت ندارد ای جان

مهرت برکت ندارد ای جان

ازجمله نیکوان عالم

کس این درجت ندارد ای جان

آن کس که ز عشق تو بمیرد

جز غم ترکت ندارد ای جان

در راه فراق تو از آن لب

عاشق نفقت ندارد ای جان

من ساکن از آن شدم که بی تو

جانم حرکت ندارد ای جان

چندان که نگه کنم ز عشقت

کارم ثمرت ندارد ای جان

بر عاشق مشفقت قوامی

آن لب شفقت ندارد ای جان

یک بوسه به بنده باز دادن

چندین عظمت ندارد ای جان

 
sunny dark_mode