گنجور

 
 
 
ازرقی هروی

ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج

با بور تو رخش پور دستان خرمنج

بادا رخ حاسدت ترنجیده و زرد

سر بر طبقی نهاده پیشت چو ترنج

قطران تبریزی

تا دلبر من بر ابرو افکند شکنج

هر روز یکی درد دلم گردد پنج

رنج از دل و جان مهان بکاهند بگنج

من بر تن و جان بگنج بفزودم رنج

سنایی

هستی تو سزای این و صد چندین رنج

تا با تو که گفت کین همه بر خود سنج

از جستن و خواستن برآسای و مباش

آرام گزین که خفته‌ای بر سر گنج

باباافضل کاشانی

بر خود چه نهی رنج در این جای سِپَنج

چون پای یقین نهاده ای بر سر گنج

بنشین به تأنی و بر آسا از رنج

و آن گنج به معیار خرد بر خود سنج

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباافضل کاشانی
صفی علیشاه

یک نکته بگویمت بتحقیق بسنج

گر عاقل و کاملی مرنجان و مرنج

رنجاندن خلق و رنجشت از طمع است

بگذر ز طمع که این به است از صد گنج

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه