گنجور

 
قصاب کاشانی

مگر آن آتشین‌خو آگه از بخت من است امشب

که همچون شمع مغز استخوانم روشن است امشب

به گلشن جان من دی تا از استغنا گذر کردی

ز مژگان تو گل را خار در پیراهن است امشب

ز جان افشانی من حسن او را شعله افزون شد

مگر بر آتش گل بال بلبل دامن است امشب

به دستارم بنفشه مشت خاکستر بود امشب

نگاهی کن که گلشن بی تو بر من گلخن است امشب

تو شمع مجلس‌افروزی و من پروانه محفل

نشستن ازتو، بر گرد تو گشتن از من است امشب

نمی‌دانم نگه چون رفت بیرون گریه چون آمد

ز بس چشمم به رخسار تو محو دیدن است امشب

ز داغ دوری‌ات صد رنگ گل در آستین دارم

بیا گلچین که از داغ تو دستم گلشن است امشب

چو دید آن سبز گندمگون دلم را گفت زیر لب

که یک مور ضعیفی در کنار خرمن است امشب

نمانده در تنم جایی کزو قصاب ناید خون

مرا خون در جگر چون آب در پرویزن است امشب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

بیا کز دوریت مژگان به چشمم سوزن است امشب

نفس در سینه ام چون خار در پیراهن است امشب

ز جوش اشک می لرزد چو اهل حشر مژگانم

قیامت در مصیبت خانه چشم من است امشب

سر پیوند دارد با گسستن رشته جانم

[...]

جویای تبریزی

شب هجر است و دستم دشمن پیراهن است امشب

چو گل چاک گریبان بی‌تو وقف دامن است امشب

نباشد در فن نیرنگ سازی چون تو استادی

که چشمت جانب غیر و نگاهت با من است امشب

چراغم روشن است از پهلوی خورشید رخساری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه