گنجور

 
قصاب کاشانی

ساقی بیا و در قدح از لطف باده کن

رحمی به حال عاشق از پا فتاده کن

باری غبار کلفتم از لوح دل بشوی

این لوح را چو صفحه آیینه ساده کن

دارم من از خیال تو در سینه شعله‌ای

بنمای روی و آتش ما را زیاده کن

واصل به او نگشته عبادت درست نیست

در کعبه گر نماز گذاری اعاده کن

اول ز درد توشه راهی به هم رسان

آنگاه عزم رفتن و تحصیل جاده کن

معلوم ما شده است که از سر گذشته‌ای

قصاب راه صلح ز دلدار اراده کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

از زنگ کبر آینه خویش ساده کن

در زیر پا نظر کن و حج پیاده کن

چون مور مدتی کمر بندگی ببند

دیگر ز روی دست سلیمان، و ساده کن

سامان خاستن نبود شبنم مرا

[...]

صفای اصفهانی

دستی به تیغ داد گرای شاهزاده کن

از شاخ شرک باغ دل کون ساده کن

در جام جمع از خم توحید باده کن

گودال باش قافیه ای شه اراده کن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه