گنجور

 
قصاب کاشانی

مرا که هست ز هر باب کردگار حفیظ

به هر دری که نهم روی هست یار حفیظ

شدیم تفرقه از باد غم در این وادی

مگر تو ام شوی ای آتشین عذار حفیظ

به هم رسان گل داغی وز آتش ایمن باش

چرا که نخل چمن را است برگ و بار حفیظ

به دوست دشمنی دهر، اعتبار مکن

نگشته است به کس دهر کج‌مدار حفیظ

به پاس جلوه معشوق عشوه در کار است

کسی به گل نتواند شدن چون خار حفیظ

به زیر سایه کم‌فرصتان پناه مبر

نگرددت دم شمشیر آبدار حفیظ

به گریه کوش که آتش نسوزدت قصاب

مگر همان شودت چشم اشگبار حفیظ

 
sunny dark_mode