گنجور

 
قاسم انوار

بدوستی، که ترا نیک دوست می دارم

بجان دوست، که از غیر دوست بیزارم

یکی چو من نبود در جهان کون و فساد

اگر حجاب دویی را ز پیش بر دارم

گناه بنده عظیم و عذاب دوست الیم

ولی برحمت و فضلش امیدها دارم

بپیش تیغ تو هر دم هزار جان بدهم

بجان دوست، که با تیغ تو سری دارم

بگفتمش: بکرم رفع کن حجابم، گفت :

تویی حجاب، ترا از میانه بردارم

هزار بحر کشیدم، هنوز یک قطره

اگر بدست من آید بجان خریدارم

ز قاسمی خبر این جهان چه می پرسی؟

به دوستی، اگر از خویشتن خبر دارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ازرقی هروی

ایا بفضل و کرم یاد کرده از کارم

زیاد کرد تو بسیار شکرها دارم

خصایل تو سزاوار مدحتند همه

بجلوه کردن آن من رهی سزاوارم

چنان کنم بسعادت که تا کم از یکسال

[...]

سوزنی سمرقندی

نظامی ارچه نمرد است مرده انگارم

به نظم مرثیتش حق طبع بگذارم

چه گر نمیرد و آنگاه مرثیت گویم

چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم

لطیف مرثیتی پیش او فرو گویم

[...]

انوری

خدایگانا سالی مقیم بنشستم

به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم

همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم

همی نگردد کارم نفیر چون دارم

نه ماه دولتم از چرخ می‌دهد نورم

[...]

خاقانی

از آن قبل که سر عالم بقا دارم

بدین سرای فنا سر فرو نمی‌آرم

نشاط من همه زی آشیان نه فلک است

اگرچه در قفس پنج حس گرفتارم

نه آن کسم که درین دام‌گاه دیو و ستور

[...]

مولانا

نیَم ز کار تو فارغ، همیشه در کارم

که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم

به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم

که من تو را نگذارم، به لطف بردارم

رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه