مرا هوای تو اندر میانه جانست
مگو حکایت سامان، چه جای سامانست؟
اگر ز جام تو جانم بجرعه ای برسد
هزار جور و ملامت کشیدن آسانست
سعادت سر کویت بوصف ناید راست
اگر بکوی تو سلمان رسد سلیمانست
اگر بچشم تو خارست، یا خسک، چه عجب؟
بپیش دیده عارف جهان گلستانست
اگر تو عاشق دانا دلی یقین می دان
که غیر عشق خدا جمله مکر و افسانست
شبی بخلوت عشاق خوش درآ و ببین
ز شام تا بسحر نعرهای مستانست
دلت بآتش غم سوخت، قاسمی، خوش باش
که هرچه دوست کند حاکمست و سلطانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عمیقترین احساسات عاشقانه و تمایل شدید به وصل معشوق است. شاعر به زیبایی به معشوقش اشاره میکند و میگوید که در میان تمام سختیها و مشکلات، عشق او آسانی و راحتی خاصی به همراه دارد. او به بیان این نکته میپردازد که خوشبختی واقعی در پای عشق معشوق حاصل میشود و میگوید که همهچیز در دنیای واقعی جز عشق خدا، فقط فریب و افسانه است. در نهایت، شاعر به عواطف عاشقان پرداخته و از درد و آتش غم صحبت میکند و تأکید دارد که هر چه دوست برای او رقم بزند، برتر و سلطنتگونه است.
هوش مصنوعی: من در دل خود هوای تو را دارم، نگو از داستان نظم و ترتیبی که وجود دارد، چون در این حال، چه جای صحبت از نظم و سامان است؟
هوش مصنوعی: اگر از شراب تو یک جرعه نصیبم شود، تحمل هزاران درد و سرزنش برایم آسان است.
هوش مصنوعی: سعادت و خوشبختی در کوی تو به درستی وصف نمیشود، مگر اینکه سلمان به کوی تو برسد؛ زیرا در این صورت، سلیمان هم از ویژگیهای تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر در چشمان تو خاری یا علفی بیارزش باشد، عجیب نیست؛ زیرا برای دیدهی عارف، این دنیا مثل باغ گلستان است.
هوش مصنوعی: اگر دل عاشق و آگاهی داشته باشی، خوب میدانی که غیر از عشق به خدا، همه چیز دیگر فریب و داستانهای نادرست است.
هوش مصنوعی: شب در خلوت عاشقان برو و مشاهده کن که از غروب تا سپیده دم، صداهای شاد و سرخوشی چقدر دیوانهوار و پرهیاهوست.
هوش مصنوعی: دل تو از غم میسوزد، اما قاسمی، خوش باش و بدان که هر چیزی که دوست داشته باشد، قدرت و سلطنت دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کمال دین محمد محمد آنکه برای
جمال حضرت و صدر و وزیر سلطانست
نفاذ حکم و قضا و قدرت قدر وسع آنک
به حل و عقد ممالک منوب دورانست
سپهر برشده تا رای روشنش دیدست
[...]
دلم در آرزوی عشق روی جانانست
بعشق می نرسم این همه بلا زانست
همه ازین سوی عشقست هر چه رنج و بلاست
چو جان بعشق گروکشت کار اسانست
چو اهل عشق نباشی و لاف عشق زنی
[...]
به قامت تو که تشویش سرو بستان است
به طلعت تو که تشویر ماه تابان است
به ابروی تو که جفت است و در جهان طاق است
به گیسوی تو که دلگیر تر ز قطران است
به سینه ی تو که از رشک اش آب گردد سیم
[...]
اگرچه بلبل طبعم هزار دستانست
حدیث من گل صد برگ گلشن جانست
ز بیم چنگل شاهین جان شکار فراق
دلم چو مرغ چمن روز و شب در افغانست
چو تاب زلف عروسان حجله خانه ی طبع
[...]
بنای خاطر ما از غم تو ویرانست
ز سوز عشق رخت آتشیم در جانست
اگر ز من طلبد جان از او دریغم نیست
هزار جان عزیزم فدای جانانست
به عید روی تو گفتم به دل چه چاره کنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.