گنجور

 
قاسم انوار

«زمرة العشاق،قد قرب الوصال »

«زبدة العشاق،لاتمشوا،تعال »

«ایها الاحباب،قوموا،لاینام »

«اشربوا من کأسه سرب المدام »

تا بکی از خویشتن غافل؟دریغ!

می زند بر گردنت اماره تیغ

ای اسیرلذت دنیا، چه بود؟

جز زیان از نفس بدفر ما چه سود؟

جوجو از مردم گدایی تا بکی؟

آخر،ای جان، پادشایی تا بکی؟

می رود بر باد ملکت سربسر

چند ازین بی آبرو بردن بسر؟

زآتش غیرت نداری هیچ دود

خاک بر سر بادت ای ننگ وجود!

حسرتا! کز نفس محجوب دغل

بی خبر ماندی ز محبوب ازل

از فسون این جهان،دار غرور

دور ماندی از جهاندار غفور

شاهبازی بودی،اکنون کر کسی

از صدت مرگ این بتر،تو گر کسی

هر چه نفست را خوش آید خوش کنی

چند گور خویش پر آتش کنی؟

شربت حق بردلت ناخوشگوار

باطل اندر کام جانت سازوار

نی، غلط کردی، خطات افتاده است

این خطاها از کجا افتاده است؟

 
sunny dark_mode