بود استادی به غایت پرهنر
داشت شاگردی چو شیطان حیله گر
خیره و بی شرم و دزد و بوالفضول
اوستاد از فعل او دایم ملول
از قضا آن مرد مسکین را هوس
شد که شیرینی خورد بی خرمگس
در دکانش کاسه ای پر شهد بود
خاطرش هر لحظه رغبت می نمود
خواست تا آواره گرداند رقیب
بعد از آن یابد ملاقات حبیب
گفت با شاگرد: کای ناسازگار
موسم عیشست و ایام بهار
هیچ کس امروز در بازار نیست
موسم عیشست و وقت کار نیست
آن پسر دانست کان استاد فرد
در تکیف پنبه کاری پیشه کرد
لیک خدمت کرد از تزویر و زرق
گفت: کای جان در کرمهای تو غرق
میل خاطر داشتم با این مراد
کز کرامت کرد ظاهر اوستاد
اهل کشفی،مقتدایی،مأمنی
گرچه استادی ولی شیخ منی
هر چه فرمایی به جان فرمان برم
پیش فرمان تو از جان چاکرم
همچو تو شیخ مکاشف کس ندید
فخرداری بر جنید و بایزید
از برون این گفت و می گفت از درون:
کای خرف نااوستادی سر نگون
پیری،اما عمر ضایع کرده ای
ای حرامت باد هر چه خورده ای
صوفییی آیا که شهدی یافتی؟
در شهادت هم چنین بشتافتی
زاهدی،آیا که شاهد دیده ای؟
یا مرا نادان و زاهد دیده ای؟
مرد دقاقی،که داری این هوس؟
یا تو در غایت خری، من خرمگس؟
در درون این گفت لیکن از برون
منقبت می گفت از غایت فزون
پس برفت از پیش و گفتا: خیر باد!
چون دکان را دید خالی اوستاد
کاسه را بنهاد پیش خویشتن
گفت: عیاری نباشد همچو من
خواست تا عیشی کند با انگبین
کز کمین گه در میان جست آن لعین
السلام علیک ای استاد کار
در امان باشی ز جور روزگار
در رهم ناگاه درد سر گرفت
از قضا در جانم آتش در گرفت
طوف نیک و نیست در طالع مرا
زان سبب گشت این مرض واقع مرا
گوشه دکان و کنج خویشتن
بهتر از آوارگی در انجمن
اوستاد خسته چون رویش بدید
از تعجب رنگ از رویش پرید
سختش آمد،لیک درمانش نبود
حیله ای می کرد و شفقت می نمود
که:مخور غم،نیک گردی عاقبت
ایزدت بخشد شفا و عافیت
بعد از آن برخاست قصد خانه کرد
گفت با شاگرد: کای داننده مرد
کاسه پر زهرست،خود را هوش دار
خون خود را خود نریزی زینهار!
گرچه می ماند عسل را نیست آن
مهلک جانست و جان زو بی روان
کودک این بشنید،خدمت کرد زود
حیلها کرد و تواضعها نمود
گفت:با زهرم چه کار؟ ای خرده دان
طالب الغالب که بیزارم ز جان
اوستاد ایمن شد و رفت از دکان
کز عسس کردم عسل را در امان
از برای حفظ پیه و دنبه را
پوز بندی ساختم آن گربه را
چونکه شاگردش ازین سان دید کار
گفت:وقت فرصتست و اقتدار
بی توقف شخص شوم ناسزا
برد مقراضش به پیش نانوا
در گرو بنهاد،یک من نان ستد
با عسلها در زمان پاکش بزد
چون زمانی رفت،آمد اوستاد
دید کان شاگرد در بانگست و داد
گریه دارد،دست بر سر می زند
آتش اندر چرخ واختر می زند
گفت با شاگرد استاد:ای پسر
چیست حالت؟ قصه بر گو مختصر
در زمان شاگرد در خاک اوفتاد
خاک بر سر کرد و گفت:ای اوستاد
ساعتی این جایگه خوابم ربود
چون شدم بیدار مقراضت نبود
سخت ترسیدم ز چوب بی امان
زهر خوردم تا بمیرم در زمان
خود نمردم،این چنین تقدیر بود
نیست با تقدیر او تدبیر سود
ای تو خود را اوستادی کرده نام
خاص کی کردی؟چو هستی دون عام
دانش شاگرد چون دستت نداد
کی توانی بود آخر اوستاد؟
تو چنان پنداری،ای مرد دغل
می توانی کرد با شیطان حیل؟
این گمانهای غلط انگیز اوست
گر بدین مغرور گردی نانکوست
غافلت سازد بفکر ناصواب
تا بدزدد آنچه داری درجراب
آنکه شاگردش تصور داشتی
بود استادت،غلط پنداشتی
در هوای خویش بیمار آمدی
بنده تزویر و پندار آمدی
از عفونت زرد شد سیمای تو
گر درین حالت بمانی،وای تو!
گر تو ترک خود کنی مردی شوی
بگذری از خار غم، وردی شوی
دوست تر دار از خود آن محبوب را
طالب رب شو،بهل مربوب را
خود برای یار خواهی کاملی
یار بهر خود مجو از جاهلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان دربارهی استادی با هنرمندی بالاست که شاگردی حیلهگر دارد. این شاگرد، با حیلهگری و بیشرمی، سعی در خراب کردن استاد دارد. روزی، این شاگرد هوس میکند که عسل بخورد و به استاد میگوید که امروز زمان خوبی برای لذتبردن است. استاد که میداند این درخواست از دکانش به خاطر غرض و حیلهگری است، به او هشدار میدهد که زهر در عسل نهفته است و باید مراقب باشد.
پس از ترک دکان، استاد متوجه میشود که شاگردش قصد فریبکاری دارد. هنگامی که استاد به دکان بازمیگردد، متوجه میشود که شاگردش به اشتباهی دچار شده و در حال گریه و ناراحتی است. او به استاد میگوید که زهر خورده است و اکنون در خطر مرگ قرار دارد. استاد به او میگوید که باید از گمانهای باطل دست بردارد و درک کند که حقیقت به زلالی و صداقت است و نه فریب و حیله.
این داستان به ما درس میدهد که باید در زندگی خود از حقیقت و صداقت پیروی کنیم و از فریبکاری و حیلهگری بپرهیزیم. همچنین نشان میدهد که تقدیر الهی در نهایت بر همه چیز حاکم است و منجر به ایجاد بینش و حکمت در افراد میشود.
هوش مصنوعی: استادی با مهارتهای بسیار عالی وجود داشت و شاگرد او مانند شیطانی فریبکار بود.
هوش مصنوعی: او همیشه به گونهای نامناسب و بیشرمانه رفتار میکند و دیگران را از کارهایش خسته کرده است.
هوش مصنوعی: به طور تصادفی آن مرد فقیر آرزو کرد که چیزی شیرین بخورد، بدون اینکه مگسان او را آزار دهند.
هوش مصنوعی: در فروشگاه او، کاسهای پر از عسل وجود داشت و دلش هر لحظه به این کاسه تمایل پیدا میکرد.
هوش مصنوعی: رقیب قصد داشت تا او را آواره و بیخانمان کند، اما بعد از آن به دیدار دوستش خواهد رسید.
هوش مصنوعی: به شاگرد گفت: ای کسی که با شرایط سازگاری نداری، این زمان، زمان لذت و خوشی و دوران بهار است.
هوش مصنوعی: امروز در بازار کسی نیست، زمان لذت و تفریح است و وقت کار نیست.
هوش مصنوعی: آن پسر متوجه شد که آن استاد بزرگ در زمینه پنبهکاری تخصص و مهارت دارد.
هوش مصنوعی: اما با نیرنگ و حیله به او خدمت کرد و گفت: ای جان، من در نعمتهای تو غرق شدهام.
هوش مصنوعی: من آرزو داشتم که با این هدف به سراغ او بروم، زیرا او به واسطه بزرگمنشیاش خود را نشان داده است.
هوش مصنوعی: افراد با تجربه و دارای مقام بالا، هرچقدر هم که استاد و متخصص باشند، باز هم برای من، تو محور و مرجع اصلی هستی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که بگویی با دل و جان انجام میدهم و پیش از هر چیز دیگر به خاطر تو آمادهام.
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه تو در مقام فخر و بزرگی دیده نشده است؛ نه جنید و نه بایزید.
هوش مصنوعی: بیرون چیزی میگفت و درون چیزی دیگر حس میکرد: ای نادان، چرا خودت را به زیر انداختهای؟
هوش مصنوعی: شما پیر شدهاید، اما عمرتان را بیهوده سپری کردهاید. ای کاش هرچه خوردهاید، حرام باشد.
هوش مصنوعی: ای درویش، آیا طعمی از حقیقت و معنویت چشیدهای؟ آیا در جستجوی آن حقیقت، به همان شجاعت و اشتیاق پیش رفتهای؟
هوش مصنوعی: آیا تو، زاهد، تا به حال شاهدی را دیدهای؟ یا فقط من را همچون نادانی و زاهدی تصور کردهای؟
هوش مصنوعی: مرد قشنگ و خوشپوش، آیا تو چنین آرزویی داری؟ یا اینکه تو در نهایت سادهدل هستی و من فقط یک حشرهام که دور تو میچرخم؟
هوش مصنوعی: در دل من چیزهایی وجود دارد که نمیتوانم بیان کنم، اما از بیرون به خوبی دربارهی من سخن میگویند و این نشان از فضائل و خوبیهای بیش از حد من است.
هوش مصنوعی: پس او به جلو رفت و گفت: خداحافظ! زمانی که استاد دکان را خالی دید.
هوش مصنوعی: کاسه را جلو خود گذاشت و گفت: هیچ کس به اندازه من باهوش و زیرک نیست.
هوش مصنوعی: او میخواست با عسل لذت ببرد، اما ناگهان از جایی پنهان آن موجود شرور به او حمله کرد.
هوش مصنوعی: سلام بر تو، ای استاد! امید که از ظلم و سختیهای روزگار در امان باشی.
هوش مصنوعی: در میانهی راه ناگهان دچار دردی شدم و به طور ناخواسته آتش عشق در وجودم شعلهور گردید.
هوش مصنوعی: سرنوشت من خوب نیست و به همین دلیل این بیماری بر من عارض شده است.
هوش مصنوعی: بهتر است در خانه و در آرامش خود بمانیم تا اینکه در جمع دیگران با ناآرامی و بیجایی زندگی کنیم.
هوش مصنوعی: استاد وقتی خسته و ناراحت را دید، از تعجب رنگش پرید.
هوش مصنوعی: او سخت درگیر مشکلاتش بود، اما برای حل آنها راهی نداشت. تلاشی میکرد و در عین حال محبت و همدردیش را نشان میداد.
هوش مصنوعی: نگران نباش، اگر به خوبی رفتار کنی در نهایت خداوند به تو سلامتی و بهبودی خواهد عطا کرد.
هوش مصنوعی: پس از آن برخاست و به قصد خانه رفت و به شاگرد گفت: ای مردی که دانشمند هستی.
هوش مصنوعی: این جمله به ما هشدار میدهد که باید مراقب خودمان باشیم و از خطرات جلوگیری کنیم. به ویژه به این نکته اشاره میکند که ممکن است چیزی که به ظاهر خطرناک نیست، در واقع بسیار مضر باشد و به خودمان آسیب برساند. بنابراین، باید هوشیار باشیم و از هر گونه ضرری دوری کنیم.
هوش مصنوعی: هرچند عسل باقی میماند، اما آن چیزی که باعث آسیب و خطر جدی است، جان انسان است که بدون آن نمیتواند زندگی کند.
هوش مصنوعی: کودک این را شنید و سریعاً خدمت کرد و روشهای مختلفی را به کار برد و فروتنی نشان داد.
هوش مصنوعی: او گفت: با سم من چه کار میکنی؟ ای کسی که دانش اندکی داری و طالب برتری هستی، من از جان خود بیزارم.
هوش مصنوعی: استاد به امانت خیالش راحت شد و از دکان رفت، زیرا من عسل را از دست دزدان حفظ کردم.
هوش مصنوعی: برای محافظت از چربی و دنبه، برای آن گربه پوزهبند درست کردم.
هوش مصنوعی: وقتی شاگرد دید که او اینگونه عمل میکند، گفت: زمان مناسبی است و باید از این قدرت استفاده کرد.
هوش مصنوعی: بدون وقفه به سمت نانوا میروم و به بدگویی و انتقاد از او مشغولم.
هوش مصنوعی: او در ازای نان یک من، عسلهای خوشمزهای را که در زمانهای پاک و خالص وجود داشت، دریافت کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که زمان گذشت، استاد دید که آن شاگرد در حال ناله و فریاد است.
هوش مصنوعی: درد و اندوهی در دل وجود دارد و با دست بر سرش میزند، مانند آتش که در آسمان میدرخشد و ستارهها را هدف قرار میدهد.
هوش مصنوعی: استاد از شاگردش پرسید: "پسر، حال و روزت چطور است؟ داستانی بگو که مختصر باشد."
هوش مصنوعی: زمانی که شاگرد به زمین افتاد، خاک را بر سر خود ریخت و به استادش گفت: «ای استاد.»
هوش مصنوعی: یک لحظه خوابم گرفت و در همان حال که در آنجا بودم، وقتی بیدار شدم، خودت را آنجا نیافتم.
هوش مصنوعی: خیلی وحشت کردم از ضربهای که بیدریغ میخورد. تا جایی که زهر خوردم تا بمیرم در همین لحظه.
هوش مصنوعی: من خودم نمردم، اینگونه بود که سرنوشت برایم رقم خورد. تدبیر و چارهسازی من تأثیری در آن ندارد.
هوش مصنوعی: تو که خود را استاد و شخصیت خاصی میدانی، آیا نمیدانی که در واقعیت، تو تنها یک انسان معمولی و پایینتر از دیگران هستی؟
هوش مصنوعی: اگر دانش شاگرد به اندازهای نباشد که به تو کمک کند، چگونه میتوانی در آخر به استاد تبدیل شوی؟
هوش مصنوعی: تو فکر میکنی میتوانی با شیطان نیرنگ بازی کنی، ای مرد ناپاک؟
هوش مصنوعی: این افکار اشتباه اوست، اگر به این خیالات دل ببندی، در حقیقت به خودت آسیب زدهای.
هوش مصنوعی: شما را به افکار نادرست مشغول میکند تا از شما چیزی را که در دست دارید برباید.
هوش مصنوعی: کسی که فکر میکردی شاگرد توست، در واقع استاد تو است و تو اشتباه فکر میکردی.
هوش مصنوعی: در وضعیت کنونی، با زخمهای درونی و بیماری به سراغ من آمدی، اما در واقع به شکل فریب و توهم به من نزدیک شدی.
هوش مصنوعی: اگر در این وضعیت باقی بمانی و صورتت زرد شود، وای بر تو!
هوش مصنوعی: اگر خودت را ترک کنی، به مردی تبدیل میشوی و از ناخوشیها عبور میکنی و به زیبایی و خوبی نزدیک میشوی.
هوش مصنوعی: بهتر است آن محبوب را بیشتر از خود دوست بداری و در جستجوی او باشی تا اینکه فقط به محبوبیت خود فکر کنی. عشق و محبت واقعی به محبوب، از خودخواهی و خودمحور بودن مهمتر است.
هوش مصنوعی: برای خودت به دنبال یار مطلوب نباش، چون یار را برای خود میخواهی، نه از روی نادانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.