گنجور

 
قاآنی

ماه من در جمع تا چون شمع چهر افروخته

یک جهان ‌بروانه را از سوز غیرت سوخته

سوزن مژگان او با رشتهٔ مشکین زلف

دیدهٔ ما را به روی او ز حیرت دوخته

چند از این‌خامان دلا جو‌یی علاج ‌سوز عشق

چارهٔ این آتش سوزان بجو از سوخته

در دل من سوز عشق و برزخ من داغ مهر

او چو شمع و لاله دارد رخ چرا افروخته

آب‌ آتش را کند خاموش اینک آب چشم

در دل من آتشی از عشق یار افروخته

غمزهٔ‌ او بی‌سبب‌ خونخواره و دلدوز نیست

غالباً این شیوه از تیر امیر آموخته

معتمد آن اعتماد دولت شه‌کآسمان

خاک راهش را به صد ملک جهان نفروخته

آصف دیوان ملک جم‌که مور تیغ او

روز هیجا با هزاران اهرمن ‌کین توخته

عالمی ‌در دولت ‌او سیم و زر اندوختند

غیر قاآنی‌ که‌ گنج و شکر و صبر اندوخته

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ای ز آب زندگانی آتشی افروخته

واندر او ایمان و کفر عاشقان را سوخته

ای تف عشقت به یک ساعت به چاه انداخته

هر چه در صد سال عقل ما ز جان اندوخته

ای کمالت کمزنان را صبرها پرداخته

[...]

میبدی

گه بقهر از زلف مشکین تیغها افراخته

گه بلطف از لعل نوشین شمعها افروخته‌

ای کمالت کم زنان را صره‌ها پرداخته

وی جمالت مفلسان را کیسه‌ها بر دوخته

کمال‌الدین اسماعیل

شمع اقبال ترا تا دید خصم افروخته

هست از آن غم سنگ در قندیل و خرمن سوخته

ابن یمین

میدهد گردون بهر نا مستحقی بهره ها

ز آنچه دریا پرورش دادست و کان اندوخته

روز و شب نا اهل را با سیم و زر دارد چو شمع

زانسبب خندان چو شمع آمد روان افروخته

هدهد قواده را با تاج میدارد نگاه

[...]

سیدای نسفی

شوخ انگشتی که بازار از رخش افروخته

خورجینش پر بود از کنده نیم سوخته

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه