گنجور

 
قاآنی

دلکی داری ای شوخ چو یک پارچه سنگ

ای دریغ از دل سنگت که دلم دارد تنگ

من به تو هر روز از تنگدلی طالب صلح

تو به من هر شب از سنگدلی مایل جنگ

ختنی خط حبشی خال و فرنگی رویی

به ختن‌ روی نهم یا به حبش یا به فرنگ

مژه و چشم ترا هرکه ببیند غافل

وهمش آید که پلنگی زده بر آهو چنگ

هردم از سرمه ‌کنی مردمک چشم سیاه

الله ای‌دوست مکن‌اینهمه‌مردم را رنگ

چشم ار سرمه ‌کنی تیره ‌کف از حنا سرخ

پای تاسر همه رنگی چه‌کنی دیگر رنگ

تو مگر آهو کی‌ کشتی و چشمش ‌کندی

عوض چشم خود از چهره نمودی آونگ

اینک اینک مژگان تو گواهست‌ که تو

زده‌یی بر تن آن آهو صد تیر خدنگ

زهرهٔ رنگ‌، هم از تیر تو گر پاره نشد

رنگ سبزیست به چشمت ز چه از زهرهٔ رنگ

رگ سرخی به دو چشم گواه دگرست

که به خونریزی آن آهو کردی آهنگ

چشم‌بند دگرت اینکه قمر را ز سپهر

به‌فسون‌دزدی‌وبر صورت‌خود بندی تنگ

باورت نیست به شب پرده ز رخ یکسو به

تا چو مه روی تو تابد به هزاران فرسنگ

دزدی دیگرت اینست که در را ز صدف

آری و در شکر سرخ نهی از نیرنگ

گر لبت نیست شکرخیز بیا تا بچشم

ورنه دندانت‌‌گهر باگهرش کن همسنگ

نقش ار تنگ بدزدی‌ که بود اینم روی

مانی ار زنده شدی از توگرفتی نیرنگ

سرو را جامه ‌کنی در بر کاینست قدم

بمی ای‌دزدک عیار از ان‌ا حیت و رنگ

همه سهلست نه مژگانت بود خنجر میر

چون ربودیش به طراری ای شاهد شنگ

میرمیران و خداوند بزرگان که بود

پشت‌گردون ز پی سجدهٔ‌اقبالش چنگ

هست با رتبت او رفعت نه گردون پست

هست با هستی او دایرهٔ امکان تنگ

تا جهانست خداوند جهان بادکز او

شرف و مجدت و اقبال و خطر دارد رنگ

 
 
 
فرخی سیستانی

بر کش ای تُرک و بیکسو فکن این جامه جنگ

چنگ بر گیر و بنه درقه و شمشیر از چنگ

وقت آن شد که کمان افکنی اندر بازو

وقت آنست که بنشینی و برداری چنگ

دشمن از کینه بر آمد به کمینگاه مرو

[...]

مسعود سعد سلمان

دو سعادت به یکی وقت فراز آمد تنگ

یکی از گردش سال و یکی از شورش جنگ

ما از این هر دو به شکر و به ثنا قصد کنیم

زانکه انده شد و شادی سوی ما کرد آهنگ

ماه نوروز دگر بار به ما روی نمود

[...]

امیر معزی

برکش ای ترک بر اسب طرب و شادی تنگ

که زمستان شد و نوروز فراز آمد تنگ

باد نوروزی با باغ همی صلح کند

من و تو هر دو چرا بیهده باشیم به جنگ

سبز رنگ است ز سبزه سر کوه و لب جوی

[...]

سنایی

ای سنایی نشود کار تو امروز چو چنگ

تا به خدمت نشوی و نکنی قامت چنگ

سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی

که سر آهنگان خوانند مر او را سرهنگ

آنکه روی همه هشیاران آمد به شتاب

[...]

حکیم نزاری

عشق اگر باز گرفتی ز گریبانم چنگ

خونِ دل برمژه از دیده نبودی آونگ

رنگ پوشیدم و هم رنگ نمی شد با من

هم بینداختمش نه منم اکنون و نه رنگ

تا دل و دیده نخواهند و نبینند به کس

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه