به عزم ری چو نهادم به رخش زین خدنگ
شدم به کوههٔ آن چون به تیغ کوه پلنگ
چو رود نیل سبکرخش من به راه افتاد
نشسته من ز بر او چو یک محیط نهنگ
بسان کشتیکش موج سوی اوج برد
بهکوه و شخ شده از شهر قرب یک فرسنگ
که ناگهان مَهَم از پی رسید مویهکُنان
دو ذوذؤابهاش از طرفگرد ماه آونگ
به سرو کاشمری بسته عاریت گویی
نگارخانهٔ چین و بهارخانهٔگنگ
دویسویتث همه تا حلقه چونکمند قباد
دو ابرویشهمه برگوشهچونکمان پشنگ
چو یال شیر دوگیسو فکنده از بر دوش
ولیچو نافهٔ چینمشکسایو غالیهرنگ
به پیش دانهٔ خالش در آن ترازوی زلف
هزار خرمن دین را عیار یکجوسنگ
کله شکسته کمر بسته موی پر آشوب
شرابخورده عرقکرده روی پر آژنگ
رسید همچو یکی سرخ شیر خشمآلود
ز هر دو زلف دو افعیگرفته بر سر چنگ
خطش معنبر و مشکین چو نافهای ختن
رخش منقش و رنگین چو دیبهای فرنگ
معلق از خم برگشته گیسویش دل من
چو مرغسوختهبالیکهبرکشند بهچنگ
چه دید؟ دید مرا برنشسته برکوهی
که کرد پیکر او جا به آفرینش تنگ
چو مار گَرزه یکی تازیانه اندر مشت
چو شیر شرزهٔکیباره زیر زین خدنگ
چه گفت؟ گفت سفر سنگ را بفرساید
تو سودهمینشوی گر شوی دوصد فرسنگ
بحار را سم اسب تو سوده موج به موج
جبال را پی رخش تو کفته سنگ به سنگ
ز بسکه در کُه و شَخ سنگ را کند پرتاب
گمان بری که سم رخش تست قلماسنگ
مگر نه دی شد و آمد بهار و در کهسار
ز بسکه لاله چرد لعل روید از سم رنگ
روان به زمزمه آید ز نالهٔ بلبل
به مغز عطسه درافتد ز نکهت شبرنگ
نسیم مشک دهد بوی سبزه و سنبل
صلای عیش زند صوت صلصل و سارنگ
از آن ز حنجر بلبل صدای زنگ آید
کهگلدمید زگلبن بهشکل طاسک زنگ
سفر کنی به چنین فصل کز ختا و ختن
کنند عارف و عامی بدین دیار آهنگ
حکیم خوانی خود را تفو بر این حکمت
کهکاش بودی عیار و شوخ و رهزن و شنگ
بگفت این و به خورشید ریخت سیاره
بدان دو عقرب جرّاره سخت برزد چنگ
دو مژهاش شدههمچون دو خوشه مرواربد
ز هر دو جزع گهر ریختبسکهآنبت شنگ
چو تار چنگ پریشید تارها بر روی
خمیده از پس آن تارها ستاد چو چنگ
ز بسکه موی همیکند و ریخت بر رخسار
به روم چیره شد از هر کران قبایل زنگ
بگفتم ای مدد روح و ای ذخیرهٔ عمر
ز دلربایی بر فوج دلبران سرهنگ
مگر ندانیکامسال شهریار جوان
به فرخی و سعادت نشست بر اورنگ
بهار من رخ شاهستگو مباش بهار
برِ بهشت چه ارزد بهارخانهٔ تنگ
بشارتم رسد از بام و در که قاآنی
ه پایبوس ملک رو مگا به فارس درنگ
بر آن سرم که به عزم رکاببوسی شاه
زکهکشان به شکم رخش را ببندم تنگ
چو این شنید طربکرد و رقصکرد و نشاط
چنان که گفتی از می شدست مست و ملنگ
معلقی دو سه از ذوق زد کبوتروار
چنانکه صیحهزنان اوفتاد واله و دنگ
گهر ز جزع یمانی چکاند بارابار
شکر ز لعل بدخشی فشاند تنگانگ
به عشوه گفت مرا هم ببر به همره خویش
مهل به پارس بمانم اسیر محنت و رنگ
بگفتمش هنری بایدتکه بپذیرد
ترا به بندگی خویش شاه بافرهنگ
بگفتگیسو چوگانکنم زنخدانگوی
چو شه به بازی چوگان وگوکند آهنگ
وگر خدنگ وکمان بایدش ز بهر شکار
ز ابروانشکمان آورم ز مژه خدنگ
ورش هواستکه تورنگ وکبک صیدکند
نه من به قهقهه کبکم به جلوه چون تورنگ
چو درع خواهدها زلفکان منش زره
چو تیر خواهدها مژّگان منش خدنگ
همش ز حلقهٔ چشمان رکابدار شوم
که با مَجرّه عنان در عنان نمایم تنگ
وگرکمند وکمان بایدش ز ابرو و زلف
کمان مشکین توزم کمند غالیه رنگ
اگر به نظم دری خاطرش نماید میل
نوای مدحت او سرکنم بدین آهنگ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری زیبا و عاشقانه است که توصیف زیباییهای طبیعی و معشوقه را با تصاویری زنده و وصفهای حساسی بیان میکند. شاعر از ویژگیهای اسب رخش و زیبایی معشوقه خود میگوید، به طوری که او را مانند طعمهای گرانبها توصیف میکند. توصیفهایی مانند ابروان کمانی، موی بلند و سیاه، و چهرهای چون گل لاله به کار رفته است. شاعر احساسات خود را با نمادهای طبیعی از جمله بهار و بلبلها در هم میآمیزد و به شادی و طرب میرسد. در نهایت، شاعر با اشاره به پیوند عاشقانه بین خود و معشوقه، از عشق و زیبایی سخن میگوید و پیامدهای مثبت آن را بر زندگی و احساسش بیان میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که با اراده به سوی ری حرکت کردم و سوار بر اسب شدم، همچون تیر رها شده از کمان به سوی کوهها شدم، مانند پلنگی که با تیزی تیغ به کفهی کوه میپرد.
هوش مصنوعی: زمانی که نیل با آرامش به حرکت درآمد، من نیز مانند یک نهنگ غولپیکر در کنار آن نشستهام.
هوش مصنوعی: مانند کشتی که بر روی موجها حرکت میکند، به سمت قلهها رفته و از شهر دور شده است.
هوش مصنوعی: ناگهان سایهای از دور به سمت من آمد، در حالی که در حال ناله و افسوس خوردن بود و دو زنجیر از طرف دور ماه به او آویزان بود.
هوش مصنوعی: گویی که زیبایی و دلنشینی لباسی زیبا و دلربا را به سرو کاشمری واری نسبت دادهایم، مانند اینکه زیباترین آثار هنری از چین و گلهای بهار در گنگ را به امانت گرفتهایم.
هوش مصنوعی: دوستت را میبینم که مانند دایرهای زیبا دور تو است و ابروهایش به شکل کمانی خوشنما و دلربا به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: مثل یالی که شیر بر دوش خود دارد و دو رشتهای دراز و زیبا میریزد، اما مانند گلی خوشبو و دلانگیز و رنگین است.
هوش مصنوعی: در برابر دانهای که در اختیار اوست، در ترازوی موهایش، هزاران بار معنای دین و ایمان به یک سنگ ساده سنجیده میشود.
هوش مصنوعی: شخصی که سرش آسیب دیده و کمرش را محکم بسته، موی درهم برهمی دارد و به خاطر نوشیدن شراب، عرق کرده و صورتش در حال برافروختگی است.
هوش مصنوعی: یک موجودی خشمگین و پرقدرت به سمت ما نزدیک میشود، که شبیه شیر سرخی است. دو زلف او مانند دو افعی به دور سر او پیچیده و در حال چنگ زدن هستند.
هوش مصنوعی: خطش زیبا و سیاه مانند دلرباییهای ختن، و چهرهاش نقش و نگاری رنگین شبیه به پارچههای فرنگی است.
هوش مصنوعی: موهای گیسو که به صورت آرامی تاب خورده، دل من را همچون پرندهای سوخته به دام میاندازد.
هوش مصنوعی: چه چیزی را دید؟ دیده مرا در حال نشسته بر کوهی که قامت او در آفرینش، تنگ و محدود است.
هوش مصنوعی: مانند ماری که به شدت پرخاشگر است و در دستش تازیانهای دارد، همچون شیری سرسخت و بیرحم که به زیر زین خود تیری از خداوند دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: سفر سنگ را آسان میکند، اما تو هر چقدر هم دور شوی، تغییر نمیکنی.
هوش مصنوعی: بارانهای بهاری با سرعتی که اسب تو میتازد، به صورت موجموج بر کوهها فرود میآید و در مسیرش، سنگها را یکی پس از دیگری جابجا میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه او به طور مداوم سنگها را در کوه و دشت پرتاب میکند، ممکن است تصور کنی که سم اسبش بُرّنده و سخت مثل سنگ است.
هوش مصنوعی: آیا نمیبینید که دی گذشته و بهار آمده است و در کوهستان به خاطر زیبایی لالهها، گلهای قرمز مانند یاقوت میشوند؟
هوش مصنوعی: صدای دلنشین بلبل به آرامی به گوش میرسد و عطر گل شبرنگ به قدری دلپذیر است که آدمی را به وجد میآورد.
هوش مصنوعی: نسیم خوشبو عطر گلها و چمن را به همراه دارد و صدای دلنشین طبیعت، شادابی و خوشی را نوید میدهد.
هوش مصنوعی: از گلوى بلبل صدای زنگی به گوش میرسد، زیرا گلی در باغ بیرون آمده است که شبیه زنگ کوچک است.
هوش مصنوعی: اگر به چنین فصلی سفر کنی که در آن عارفان و عامیان به سوی این دیار حرکت میکنند، از سرزمین ختا و ختن آمدهاند.
هوش مصنوعی: ای حکیم، به خودت بگو که بر این حکمت لعنت میفرستم! ای کاش که تو هم مانند عیاران، شوخ، دلاور و بیپروا بودی.
هوش مصنوعی: او گفت این را و در برابر خورشید، سیارهای را دید که دو عقرب خشمگین به شدت در حال جنگ بودند.
هوش مصنوعی: دو مژهاش مانند دو خوشه مروارید شده و از هر دو طرف، دانههای زیبای مروارید میریزد، زیرا آن معشوق زیبا خیلی دلربا است.
هوش مصنوعی: وقتی که تارهای چنگ به هم ریخته و نامنظم شدهاند، آنها بر روی قوس خمیده ظاهری زیبا و جذاب دارند، مشابه چنگ که خود موسیقی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: به علت زیبایی و جذابیت موهای مشکی و نرم که بر چهره میریزد، در روم مردمی از هر سو به این ویژگی شیفته شدهاند و بهنوعی تحت تأثیر قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: به من کمک کن ای روح و ای نگهدارندهٔ عمر، زیرا از زیبایی دلبران، زودتر دلم را گرفته و به دام انداختهاند.
هوش مصنوعی: آیا نمیدانی که جوانترین پادشاه به برکت و خوشبختی بر تخت سلطنت نشسته است؟
هوش مصنوعی: بهار من شبیه چهرهی یک پادشاه است، بگذار بهار بهشت را ببینی، اما آیا بهار یک خانهی کوچک و تنگ ارزشی دارد؟
هوش مصنوعی: به من بشارت میدهند که از بالا و پایین خبری میآید، اما تو ای قاآنی، به خاطر ورود پادشاه، نبايد در فارس بیدرنگ بمانی.
هوش مصنوعی: من به آن آرزو دارم که برای بوسیدن زین شاه، به سمت او بروم و توانایی خود را بر روی اسب مقید و محکم کنم.
هوش مصنوعی: وقتی این را شنید، خوشحال شد و شروع به رقصیدن کرد و آنقدر شاداب و سرمست بود که گویی از شراب مست و سرخوش است.
هوش مصنوعی: چند لحظهای از شوق و ذوق طوری حیرتزده شدم که مثل یک کبوتر دیوانه، با صدای بلند و بیاختیار به زمین افتادم.
هوش مصنوعی: از دل تنگ و ناراحت، قطرات مروارید مانند یاقوت بدخشانی جاری میشود و بار دیگر شکر و شیرینی را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: به طعنه گفت تو را هم با خود ببر، نگذار در پارس بمانم و اسیر درد و غم شوم.
هوش مصنوعی: به او گفتم که باید یک هنر داشته باشی که شاه بافرهنگ تو را به عنوان خدمتکارش بپذیرد.
هوش مصنوعی: شما با زیبایی و جذابیت خودم مرا به بازی دعوت میکنی، همچون پادشاهی که در میدان بازی شمشیر میزند و آهنگ آن را مینوازد.
هوش مصنوعی: اگر برای شکار به تیر و کمان نیاز باشد، من کمان را از ابروهایش و تیر را از مژههایش میسازم.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیان میکند که شکارچیان ماهر، مانند پرندگان و حیوانات، توانایی ویژهای در صید و شکار دارند. گویا شاعر خودش را از این قدرت دور میداند و تأکید دارد که خود او با خنده و شوخی نمیتواند به آن زیبایی و مهارت شکارچیان در صید نزدیک شود. در واقع، این بیان نشاندهنده ناتوانی او در رقابت با طبیعت و زیباییهای آن است.
هوش مصنوعی: وقتی زلفهای تو همچون زره هستند، من هم سلاحی دارم که تیرانداز خیال توست. وقتی مژگان تو همانند تیر باشد، من هم کماندار موفقی هستم که میتواند به دقت به هدف بزند.
هوش مصنوعی: میخواهم به خاطر نگاه زیبای تو به شدت دلبسته شوم، تا بتوانم با قدرت و کنترل در دستانم، احساسات و عواطفام را به وضوح نشان دهم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با ابرو و زلف زیبایت مرا آگاه کنی، باید آنقدر قوی باشی که بتوانی با کمند و کمان خودم را به دام بیندازی. زلف مشکی تو مرا به شدت تحت تأثیر قرار میدهد و به رنگ غالیه (عطر خوشبو) است.
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی این شعر از او احساس شوق کنم، با این لحن برایش ستایش مینویسم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بکوه ساوه (ساده) ز تو مرگ بر نخواهد گشت
همی دراید در روی تو از آن آژنگ
اگر نخواهی بر دشت ساوه شو بنشین
وگر بخواهی درشو بقلعۀ بشلنگ
خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ
بر آوردندهٔ نام و فرو برندهٔ ننگ
شَهِ ستوده به نام و شه ستوده به خوی
شهِ ستوده به بزم و شهِ ستوده به جنگ
چو آفتاب سر از کوه باختر بر زد
[...]
ز موج دریا این آبر آسمان آهنگ
کشیر رایت پروین نمای بر خرچنگ
مشعبد آمد پروین او ، که در دل کوه
چو وهم مرد مشعبد همی نماید رنگ
سپهر رنگین زو گشت کوه سیم اندود
[...]
شبی دراز، می سرخ من گرفته به چنگ
میی بسان عقیق و گداخته چون زنگ
به دست راست شراب و به دست چپ زلفین
همیخوریم و همی بوسه میدهیم به دنگ
نبیذ و بوسه تو دانی همی چه نیک بود
[...]
ایا فروخته از فر و طلعتت او رنگ
زدوده رای تو ز آیینه ممالک زنگ
بلند رای تو خورشید گنبد دولت
خجسته نام تو عنوان نامه فرهنگ
ز نور رای تو مانند روز گردد شب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.