گنجور

 
قاآنی

دوش اندر خواب می‌دیدم بهشت ‌کردگار

تازه بی‌فیض ربیع و سبز بی‌سعی بهار

دوحهٔ طوبی ز سرسبزی چو بخت پادشه

چشمهٔ‌کوثر ز شیرینی چو نطق شهریار

یک‌طرف موسی و توراتش به حرمت در بغل

یک طرف عیسی و انجیلش به عزت درکنار

یک‌طرف داود درگیسو‌ی حوران برده دست

تا در آنجا هم زره سازی نماید آشکار

بی‌خبر از حور نرمک سوی غلمانان شدم

زانکه‌ رندی ‌چو‌ن ‌مرا با وصل‌ حوران نیست‌ کار

گفتم ای خورشید رویان سپهر دلبری

گفتم ای شمشاد قّدان ریاض افتخار

لب فراز آرید و آغوش و بغل خالی‌کنید

کزشما بی‌زحمتی هم‌بوسه خواهم هم‌کنار

لب به‌شکر بگش‌دند وگفتند ای غریب

آدمی بایدکه در هرکار باشد بردبار

موزهٔ غربت برون آور نفس را تازه کن

گرد از سبلت برافشان ریشکان لختی بخار

ساعتی بنشین به راحت آب سرد اندک بنوش

از جگر بنشان حرارت وز دو رخ بفشان غبار

خیره‌گستاخانه هرجا دم نمی‌شاید زدن

ای بسا نخل جسارت ‌کاو خسارت داد بار

با حیاتر گو سخن با نازپروردان خلد

با ادب‌تر زن قدم در جنت پروردگار

خوب رویان جهانت بس نشد مانا که تو

خوبرویان جنان را نیز خواهی یار غار

این‌چنین‌کز ماکنار و ب‌ره می‌خ‌راهی به نقد

غالبآ ما را برات آورده‌یی ازکردگار

یا مگر بوس و کنار از ما خریدستی سلم

یا جنایت‌کرده از وصل تو ما را روزگار

گفتم اینها نیست لیکن مادح خاص شهم

کز لبم شکر همی ریزد به مدحش باربار

ازپب‌ن کسب‌سعادت هرکجاسیمی‌بریست

چون مرا بیند به ره بوسد لبم بی‌اختیار

متفق‌گفتند مانا میرقاآنی تویی

کت شنیدستیم تحسین از ملایک چندبار

گفتم آری میر قاآنی منم‌ کز مدح شاه

کلک من دارد ش‌ف بر سلک در شاهوار

چون ‌شنیدند این ‌سخن برگرد من ‌گشتند جمع‌

زیب و زیورهای خود کردند بر فرقم نثار

وانگهی چون چشمهٔ خضرم دهان پرآب شد

بس ‌که دادندم یکایک بوس های آبدار

زین سپس گفتم که ای مرغان گلزار ارم

زآنچه پرسم باز گوییدم جوابی سازگار

یارکی دارم‌که دارد چهره‌یی چون برگ گل

چشم او بیمار و من شب تا سحر بیماردار

خط ‌او مورست ا‌گر از مشک‌ چین سازند مور

زلف او مارست اگر از تار جان سازند مار

هر کجا بینم سرینش را بخندم از فرح

کبک آری می‌بخندد چون ببیندکوهسار

یک هنر دارد که ‌گوید مدح خسرو روز و شب

حالی او به یا شما گفتند و یحک زینهار

هر که مدح شاه گوید بهترست از هر که هست

خاصه یار ماهروی و شاهد سیمین عذار

ما شبیم او روز روشن ما تبیم او عافیت

ما نمیم او بحر عمان ما غمیم او غمگسار

ما مهیم او مهر رخشان ما زمینیم او سپهر

ما گیاهیم او زمرد ما خزانیم او بهار

باز پرسیدم‌ که بزم پادشه به یا بهشت

پاسخم ‌گفتند کای دانا خدا را شرم‌دار

با هوای مجلس شه یاد از جنت مکن

پیش درگاه سلیمان نام اهریمن میار

فخر گلزر ارم این بس‌که تا شام ابد

نکهتی دارد ز خاکپای خسرو یادگار

باز گفتم بخت او از رتبه برتر یا سپهر

لرز لرزان جمله ‌گفتند ای حکیم هوشیار

پیل شطرنج از کجا ماند به پیل منگلوس

شیر شادروان ‌کجا ماند به شیر مرغزار

آنگهم‌ گفتند داریم از تو ما یک آرزو

هم به خاک پای شه کای آرزوی ‌ما برآر

گفتم ای خوبان بگویید آرزوی خویشتن

کارزوی خوبرویان را به جانم خواستار

دست من از عجز بوسیدند و گفتند ای حکیم

چشم ما دورست چون از چهر شاه ‌کامگار

کن سواد دیدهٔ ما را به جای دوده حل

در دوات اندر به زیر و روز و شب با خود بدار

تا مگر زان دوده هرگه مدح شه سازی رقم

چشم ما افتد به نامی نام شاه تاجدار

اینک از آن دوده این شعر روان بنگاشتم

تا به‌ غلمانان ‌مگر تحسین ‌فرستد شهریار

خسرو غازی محمّد شه ‌که عمر و دولتش

باد از صبح بقا تا شام محشر پایدار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار

لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار

خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت

روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار

چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار

یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار

تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز

اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار

از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
خواجه عبدالله انصاری

ای خداوندان مال العتبار الاعتبار

ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار

پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق

پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار

توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از خواجه عبدالله انصاری
ازرقی هروی

بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار

افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار

گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان

گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار

غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
منوچهری

ابر آذاری برآمد از کران کوهسار

باد فروردین بجنبید از میان مرغزار

این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار

وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار

خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه