گنجور

 
فضولی

ما نظر جز بر تبان سیمبر کم کرده‌ایم

وز بتان سیمبر قطع نظر کم کرده‌ایم

زاهدا از ما مجو بسیار آیین صلاح

عشق بازانیم ما کار دگر کم کرده‌ایم

کرده ایم اندیشه بسیار در هر کار لیک

فکری از سودای خوبان خوبتر کم کرده‌ایم

از بلای عشق در راه وفای گلرخان

گرچه بیش از پیش هم باشد حذر کم کرده‌ایم

سیم اشک و روی چون زر بر رهت افکنده‌ایم

ما فقیرانیم جمع سیم و زر کم کرده‌ایم

نیست ملک سلطنت را اعتباری پیش ما

شاهبازانیم صید مختصر کم کرده‌ایم

شد فضولی شهره عالم حدیث عشق ما

گرچه زین راز نهان کس را خبر کم کرده‌ایم

 
 
 
فضولی

روزگاری شد ز کویت درد سر کم کرده ایم

سویت از بیم رقیبانت گذر کم کرده ایم

ناله ما را از سگان کوی او شرمنده داشت

زین خجالت درد سر زان خاک در کم کرده ایم

همعنان ماست غم تا رفته ایم از کوی تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه