گنجور

 
فضولی

با هر که غیرتست نگاهی نکرده ایم

ما را چه می کشی چو گناهی نکرده ایم

تا شعله برون نشود ز آتش درون

هرگز ز درد عشق تو آهی نکرده ایم

یارب چرا ز ماه و شان خالیست شهر

ماهیست ما نظاره ماهی نکرده ایم

جز نقد شوق و دولت عشق تو در جهان

هرگز نظر بمالی و جاهی نکرده ایم

تیغ زبان ماست که عالم گرفته است

ما فتح کشوری بسپاهی نکرده ایم

یارب چرا شدست سیه روزگار ما

ظلمی بهیچ خانه سیاهی نکرده ایم

ما را ز دهر نیست فضولی تمتعی

زین باغ میل برگ گیاهی نکرده ایم

 
sunny dark_mode