نه چندان است مرا در غم هجران تو حال
که توان گفت و توان دید و توان کرد خیال
الم و درد و غم و محنت عشقت دارم
همه وقت و همه روز و همه ماه و همه سال
دور بر عکس مرادست ازان می طلبم
ز وصال تو فراق و ز فراق تو وصال
ز تو هرگز بسؤالی نشنیدیم جواب
چه جوابست ترا گر شود این از تو سؤال
تلخی زهر غمت کرد ملولم ز حیات
چه شود شربت اهل تو کند دفع ملال
شدم از وصل تو محروم چه دین دارد عشق
که بمن کرد حرام آنچه بغیرست حلال
نیست ممکن که بران زلف ببندم خود را
گرچه از ضعف فضولی شده ام موی مثال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم و درد ناشی از جدایی معشوق سخن میگوید. او احساسات خود را به شکلی عمیق توصیف میکند و بیان میکند که در هر لحظه از زندگیاش با غم عشق درگیر است. شاعر به نوعی نازایی در عشق اشاره میکند و میگوید که رابطهاش با معشوقش پاسخگو نیست. او دوری و جدایی را به جای وصال میطلبد و از تلخی جدایی به ستوه آمده است. در نهایت، اشارهای به حسرت و محرومیت از وصل دارد و میگوید که عشق برای او جهنمی است که حرام کردهاند.
هوش مصنوعی: احساس غم جدایی تو برایم آنقدر شدید نیست که نتوانم دربارهاش صحبت کنم یا آن را ببینم و در ذهنم تصور کنم.
هوش مصنوعی: همیشه و در هر لحظه، در تمام روزها، ماهها و سالها، من احساس درد و غم و رنج ناشی از عشق تو را با خود دارم.
هوش مصنوعی: من از تو خواستهام که در دوریات به وصال برسم و از دوری تو، وصالی را بخواهم.
هوش مصنوعی: ما هرگز از تو سوالی نپرسیدهایم؛ حالا اگر سوالی از تو مطرح شود، پاسخ تو چه معنایی خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: تلخی غم تو باعث شده که از زندگی خسته و بیمیل شوم. اما اگر از شراب عشق تو بنوشم، تمام این بیحالی و ناراحتی از من دور خواهد شد.
هوش مصنوعی: من از رسیدن به تو محروم شدم، عشق چه دینی دارد که بر من حرام کرده آنچه برای دیگران حلال است.
هوش مصنوعی: ممکن نیست که زلفهایت را از خود دور کنم، هرچند به خاطر ضعف و کنجکاویام، موی من به حالت موی تو درآمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا گرفتم صنما وصل تو فرخنده به فال
جز به شادی نسپردم شب و روز ومه و سال
چه بود فالی فرخنده تر از دیدن دوست
چه بود روزی پیروزتر از روز وصال
بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه
[...]
از هری گر سوی اوغان شوی، ای باد شمال
باز گویی ز هری پیش ملک صورت حال
گویی: آن شهر، کجا بود دل بخت بدو
شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال
بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو
[...]
چه بود بهتر و نیکوتر از این هرگز حال
داد پیدا شد و پنهان شد بیداد و محال
باز رفته بکنار و شده آواره غراب
یافته شیر نیستان و شده دور شگال
ماه چونان شده کو را نبود هیچ خسوف
[...]
حاجب بوم یکی از سپید است بفال
. . . ایگانش چو جلاجل شده دمش چو دوال
خاصه را صید گرفتار میان چنگال
عامه مردم را داده از آن صید حلال
ای ترا کرده خداوند خدای متعال
داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال
حق آنرا که زبر دست جهانی کردت
که مرا بیهده بیجرمی در پای ممال
بکرم یک سخن بنده تامل فرمای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.