گنجور

 
فضولی

سر مکش از من که از من درد سر خواهی کشید

هر دم از آه من آزار دگر خواهی کشید

چاره بیدرایم کن ور نه از افغان من

محنت بیداری از من بیشتر خواهی کشید

برنخواهم داشتن ای شمع چشم از قامتت

گر تو میل آتشم بر چشم تر خواهی کشید

انتظاری می کشم عمریست تا دانسته ام

کآفتابی تیغ بر اهل نظر خواهی کشید

سینه را پیش از گریبان چاک خواهم زد اگر

دامن از دست من خونین جگر خواهی کشید

خوش دلم زین رهگذر گر لطف می آیی برم

آه اگر روزی قدم زین رهگذر خواهی کشید

محنت خوبان فضولی نیست در دنیا همین

روز محشر هم عذابی زین بتر خواهی کشید

 
sunny dark_mode