چو پاره پاره دل از دیده ترم افتد
هزار شعله آتش به بسترم افتد
نیاورم بنظر آفتاب را ز شرف
دمی که دیده بدان ماه پیکرم افتد
زند بدامن من آفتاب دست ز قدر
گهی که سایه آن سرو بر سرم افتد
خوشم بکنج غم و بی کسی که باشم من
که ره ببزم بتان سمنبرم افتد
بدست اخترم ای کاش برق آتش آه
رسد بچرخ شب غم در اخترم افتد
بیاد لعل تو آتش فتاد در جگرم
که آتشی بدل درد پرورم افتد
بهیچ باب فضولی قرار نیست مرا
مگر دمی که گذر سوی آن درم افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.