گنجور

 
فضولی

دل که از نرگس او چشم نگاهی دارد

گر نیابد چه عجب بخت سیاهی دارد

جای آن هست که چشمم از همه عالم بندد

پاک چشمی که نظر بر رخ ماهی دارد

در ره عشق تو تا مرده نلافم ز وفا

بی طریقی نکنم عشق تو راهی دارد

چون نسوزد دل سودازده در آتش هجر

طلب وصل تو کردست و گناهی دارد

زنده آب حیات و دم عیسی سهل است

زنده آنست که او اشکی و آهی دارد

ملک دل نیست مناسب که بماند ویران

از چه معمور نباشد چو تو شاهی دارد

نیست بی درد غم و غصه فضولی نفسی

خسرو کشور عشق است سپاهی دارد

 
 
 
قاسم انوار

جانم از نرگس مخمور تو جاهی دارد

وز عنایات تو دل پشت و پناهی دارد

دل بکوی تور سیدست، ولی می گذرد

طاعتی کرد، ولی عزم گناهی دارد

جان میان بست یقین بادیه حیرت را

[...]

صائب تبریزی

نرگس از دور به آن چشم نگاهی دارد

وقت گل خوش که عجب طرف کلاهی دارد

سر سودازدگان را سبک از جای مگیر

کاین کدو چون خم می پشت و پناهی دارد

دست ارباب دعا را مکن از دولت دور

[...]

بلند اقبال

دلبر آن نیستکه رخسار چوماهی دارد

یا به رخسار چومه زلف سیاهی دارد

نیز عاشق نبود هر که بودخونین دل

یا به رخ اشک و ز سوز جگر آهی دارد

صاف وشفاف نه هر دانه که شد باشد در

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه