گنجور

 
فیض کاشانی

تیغ کشی گاه به آهنگ من

گاه شوی یک دل و یکرنگ من

جان کند از خرمی آهنگ تو

تیغ بکف چون کنی آهنگ من

این چه جمالست که تا جلوه کرد

برد ز سر هوش من و هنگ من

چشم تو از دیدهٔ من برد خواب

رنگ تو نگذاشت برخ رنگ من

در سرم افتاد چه سودای تو

کرد جنون غارت فرهنگ من

رهزن هفتاد و دو ملت شدم

زلف تو افتاد چو در چنگ من

در دو جهان چون تو نگنجی چسان

جا تو گرفتی بدل تنگ من

از تو بود شادی و اندوه دل

با تو بود آشتی و جنگ من

وسعت دل بگذرد از عرش و فرش

گر تو بگوئیم که دل تنگ من

عشق گرفته است عنان مرا

میکشدم سوی بت شنگ من

عیسی عشق ار نبود بر سرم

کی رود این لاشه خر لنگ من

فیض ترا آرزوی بسمل است

بسمله ار میکنی آهنگ من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

پیشتر آ ای صنم شنگ من

ای صنم همدل و همرنگ من

شیوه گری بین که دلم تنگ شد

تا تو بگوییش که دلتنگ من

جنگ کنم با دل خود چون عوان

[...]

صائب تبریزی

پاک کن از لوح جهان زنگ من

تا برهد عشق تو از ننگ من

چند شود جامه بیرنگ دل

چون پر طاوس ز نیرنگ من؟

گر چه لبم نامه سربسته ای است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه