گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیض کاشانی

دل و جان منزل جانانه کردم

می توحید در پیمانه کردم

از این افسانها طرفی نبستم

بمستی ترک هر افسانه کردم

ز عقل و عاقلان یکسر بریدم

علاج این دل دیوانه کردم

شدم در ژنده پنهان از نظرها

چو گنجی جای در ویرانه کردم

شود تا آشنا آن دوست با من

ز هر کس خویش را بیگانه کردم

بهر جانب که دیدم مست نازی

نگاهی سوی او مستانه کردم

بهر جا حسن او افروخت شمعی

بگردش خویش را پروانه کردم

دلم شد فانی اندر عشق باقی

بآخر قطره را دردانه کردم

بهر جزو دلم جای بتی بود

بمستی ترک این بتخانه کردم

بیک پیمانه دادم هر دو عالم

چو فیض این کار را مردانه کردم

 
sunny dark_mode