گنجور

 
فیض کاشانی

ای در سرم از تو جوش دیگر

در کشور جان خروش دیگر

در چشمهٔ سلسبیل نوشی است

و اندر دهن تو نوش دیگر

هر عاشق را غمی و جوشی است

عشاقِ تُراست جوش دیگر

هر کس باشد ز ساقی مست

وین قوم ز میفروش دیگر

هر قومی راست عقل و هوشی

مجنون تراست هوش دیگر

هر دوش این بار بر نتابد

عشق تو کشم بدوش دیگر

آن حرف که از زبان عشق است

من میشنوم بگوش دیگر

آن را که زبان عشق فهمد

گوش دگر است و هوش دیگر

هرکس ز غمی سرآید فیض

دارد ز غمت سروش دیگر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

دارد درویش نوش دیگر

و اندر سر و چشم هوش دیگر

در وقت سماع صوفیان را

از عرش رسد خروش دیگر

تو صورت این سماع بشنو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه