گنجور

 
فیض کاشانی

یا رب بریز شهد عبادت بکام ما

ما را زما مگیر بوقت قیام ما

تکبیر چون کنیم مجال سوی مده

در دیدهٔ بصیرت والا مقام ما

ابلیس را به بسمله بسمل کن و بریز

ز امّ الکتاب جام طهوری بکام ما

وقت رکوع مستی ما را زیاده کن

در سجده ساز ذروهٔ اعلی مقام ما

وقت قنوت ذرهٔ از ما بما ممان

خود گوی و خود شنو زلب ما پیام ما

در لجّهٔ شهود شهادت غریق کن

از ما بگیر مائی ما سلام ما

هستی زهر تمام ، خدایا تمامتر کن

شایداگر تمام کنی ناتمام ما

فیض است و ذوق و بندگی و عشق و معرفت

خالی مباد یکدم از این شهد کام ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

خیز ای غلام باده درافکن به جام ما

کز وصل توست گردش گردون غلام ما

گر لایق است چشمة خورشید را فلک

خورشید باده را فلکی کن ز جام ما

آن قاصد است باده که جان است مقصدش

[...]

حافظ

ساقی به نورِ باده برافروز جامِ ما

مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما

ما در پیاله عکس رخِ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لَذَّتِ شُربِ مُدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

[...]

جامی

ساقی بیا که دور فلک شد به کام ما

خورشید را فروغ ده از عکس جام ما

گلگون می درآر به میدان کنون که هست

رخش سپهر و توسن ایام رام ما

آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان

[...]

نظیری نیشابوری

مستی ربوده از کف هستی زمام ما

مطرب نمی دهد خبری از مقام ما

تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم

پدرام می شویم که وحشی است رام ما

دانی که نور مردمک چشم عالمیم

[...]

عرفی

صبح گدا و شام ز خورشید روشن است

گر قادری ببخش چراغی به شام ما

ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت

دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما

در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه