گنجور

 
فیض کاشانی

مژده آمد از قدوم آنکه دل جویای اوست

جان باستقبالش آمد آنکه جان ماوای اوست

مژدگانی ده قدومش را که اینک میرسد

آنکه جان مست شراب عشق روح افزای اوست

اینک آمد تا که در جان و دل من جا کند

آنکه هم جان جای او پیوست هم دل جای اوست

اینک آمد آنکه هر جا سرو قدی ماهروی

هر چه دارد از نکوئی جمله از بالای اوست

اینک آمد آنکه جانرا مست چشم مست کرد

آنکه دلها خسته مژگان بی پروای اوست

اینک آمد تا نوازد خاطر هر خستهٔ

کو دلش صفرای او در سرش سودای اوست

اینک آمد تا بریزد جام می در جان و دل

آنکه در سرها خمار از ساغر و مبنای اوست

اینک آمد ساقی راواق صهبای الست

آنکه هر جا مستی ازنشأه صهبای اوست

در دل هر عاشقی تابی زمهر روی او

در سر هر بیدلی شوری ز استغنای اوست

نالهای زار ما بر بوی گلزار ویست

داغهای سینهٔ ما سایهٔ گلهای اوست

خیز و استقبال کن بس جان و دل درپای ریز

آنکه را جان و دل و تن منزل و ماوای اوست

فیض خامش کن که نتوانی زوصفش دم مزن

آنچه گفتی هم کفی از موجه دریای اوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قاسم انوار

سر بلندی بین، که دایم در سرم سودای اوست

قیمت هرکس بقدر همت والای اوست

بنده آن چشم مخمورم، که از مستی و ناز

در میان شهر در هر گوشه ای غوغای اوست

«لن ترانی » می رسد از غیب موسی را خطاب

[...]

ابن حسام خوسفی

جعد مشکینت که دل وابسته سودای اوست

بسته افسون سحر چشم مارافسای اوست

گر دلم پروانه آن شمع روشن شد چه شد

ای بسا دل‌ها که چون پروانه ناپروای اوست

خانه چشمش سیه کان شوخ یغمایی‌صفت

[...]

صوفی محمد هروی

سر بلندی بین که دایم در سرم سودای اوست

قیمت هر کس به قدر همت والای اوست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
جامی

آنچه در چشمم ز یار و طلعت زیبای اوست

جای آن دارد اگر جان و دلم شیدای اوست

دارد از نور رخش شمع شبستان پرتوی

ورنه پروانه چرا زینگونه ناپروای اوست

او به کس ننموده روی و شهر ازو پر گفت و گوی

[...]

اهلی شیرازی

سرمه ره دردیده زان دارد که خاک پای اوست

هرکه را باشد ادب درچشم مردم جای اوست

شاخ گل را با چنان حسنی که از گل حاصل است

داغ حسرت بر دلش از قامت رعنای اوست

زان گنهکاری که با قدش بدعوی سروخاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه