گنجور

 
بابافغانی

ایدل بتلخی شب هجران صبور باش

این هم نواله ییست بنوش و شکور باش

از دیده چون جدا شدی از دل جدا مشو

خواهی که خاص شاه شوی در حضور باش

شاید کزین کریوه سبکبار بگذری

از هر چه خار راه تو گردیده دور باش

تا کی زهر چراغ توان کرد کسب نور

خود را بسوز در نظر شمع و نور باش

خواهی که در مزار تو سروی بایستد

شمعی شو و ملازم اهل قبور باش

حالا تو در میان نیستان غم بسوز

گو وعده ی وصال بهنگام صور باش

ناپخته پختنیست فغانی کباب دل

چندین شتاب چیست بگو در تنور باش

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
اثیر اخسیکتی

ای عشق یکزمان زدل من نفورباش

ای دل چو عاشقی به بلاها صبور باش

عشق آتشی است کاب دودیده شراراوست

دادمت پند و گفتمت زین کاردور باش

دیوانه وار بسته زنجیر زلف باش

[...]

صائب

گاهی رهین ظلمت و گه محو نور باش

گاهی چراغ ماتم و گه شمع سور باش

شیر و شکر به طفل مزاجان سبیل کن

قانع ز خوان رزق به هر تلخ و شور باش

کشتی چو باخت لنگر خود،زود بشکند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه