ز دست ماهروی نازنینی
مسلمانان نه دل دارم نه دینی
کشد نقاش اگر نقش نگارم
شود رشک نگارستان چینی
جهانی عنبرافشان است گویا
نسیمی می وزد از سرزمینی
مرا حاجت به صهبا نیست مستم
ز دست گلعذار مه جبینی
به از جنات خلد وحور عین است
صفای باغ و یار نازنینی
ز کویت رخت بستم لیک دارم
به صد حسرت نگاه واپسینی
تویی آن ماه زیبای درخشان
که مهر از خرمنت شد خوشه چینی
بدستم ار فتد دامانش اشرق
فشانم بر دو عالم آستینی



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به راه اندر نه خسبی نه نشینی
ز پشت باره شهرو را ببینی
که طفلی، خرد با آن نازنینی
کند در کار از اینسان خردهبینی
ور از شهزاده خواهی همنشینی
زمانی نیز روی او نه بینی
دلا تا نازکی و نازنینی
برو که نازنینان را نبینی
در این رنگی دلا تا تو بلنگی
نیابی در چنان تا تو چنینی
در آیینه نبینی روی خوبان
[...]
سزد گر نیکویی در من ببینی
که خودکام و جوان و نازنینی
به گاه خنده چون دندان نمایی
مرا اندر میان چشم شینی
مسلمان دیدمت، زان دل سپردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.