گنجور

 
عراقی

آفت عاشقی نه از سر ماست

این بلا خود ز انبیا برخاست

داشت بر یوسف و زلیخا دست

در جهان خود ز دست عشق که رست؟

تا دلم را هوای باطل بود

جانم از ذوق عشق عاطل شد

چون ز سیمرغ دید شهپر عشق

همچو داود می‌زند در عشق

با دلش مهر خود بیامیزد

پس به مویی دلش بیاویزد

عشق چون دستبرد بنماید

انبیا را ز کیش برباید

اندرین کوی از آرزوی غزال

خوکبانی همی کنند ابدال

عاشق ار راز خود بپوشاند

وز ورع شهوتش فروماند

به حقیقت مرید عشق بود

چون بمیرد شهید عشق بود

بعد ازین دست ما و دامن عشق

ما شده خوشه چین خرمن عشق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]