گنجور

 
 
 
خیام

بر لوحْ نشانِ بودنی‌ها بوده‌است،

پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده‌است؛

در روز ازل هر آن‌چه بایست بداد،

غم خوردن و کوشیدنِ ما بیهوده است،

ابوالفرج رونی

تا جان مرا باده مهرت سوده است

جان و دلم از رنج غمان آسوده است

گر باده به گوهر اصل شادی بوده است

پس چون که ز باده تو رنج افزوده است

عطار

هر خاک که در جهان کسی فرسوده است

تنهاست که آسیای چرخش سوده است

هر گرد که بر فرق عزیز تو نشست

مفشان، که سر و فرق عزیزی بوده است

باباافضل کاشانی

هرگز بت من روی به کس ننموده است

و این گفت و شنود خلق، بر بیهوده است

و آن کس که بتم را به سزا بستوده است

او هم به حکایت ز کسی بشنوده است

اوحدالدین کرمانی

چون هستی تو به نیستی آلوده است

غم خوردن نیک و بد او بیهوده است

هیهات که نا آمده را حاصل نیست

افسوس که آنچ رفت چون نابوده است

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدالدین کرمانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه