پشت بر روزگار باید کرد
روی در روی یار باید کرد
چون ز رخسار پرده برگیرد
در دمش جان نثار باید کرد
پیش شمع رخش چو پروانه
سوختن اختیار باید کرد
از پی یک نظاره بر در او
سالها انتظار باید کرد
تا کند یار روی در رویت
دلت آیینهوار باید کرد
تات در بوتهزار بگدازد
قلب خود را عیار باید کرد
تا نهد بر سرت عزیزی پای
خویش، چون خاک خوار باید کرد
ور تو خود را ز خاک به دانی
خود تو را سنگسار باید کرد
تا دهی بوسه بر کف پایش
خویشتن را غبار باید کرد
دشمنی کت ز دوست وا دارد
زودت از وی فرار باید کرد
ور ز چشمت نهان بود دشمن
پس دو چشمت چهار باید کرد
دشمن خود تویی، چو در نگری
با خودت کارزار باید کرد
چون عراقی ز دست خود فریاد
هر دمت صدهزار باید کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خویشتن را سوار باید کرد
بر سخن کامگار باید کرد
طبع خود را به لفظ و معنی بر
تازه چون نوبهار باید کرد
مدحت شهریار باید گفت
[...]
روی در روی یار باید کرد
پشت بر کار و بار باید کرد
خوندل را زدیده باید ریخت
دل و جانرا نثار باید کرد
عشق هوش است و عقل سرپوشی
[...]
می ندانم چکار باید کرد؟
چه علاج اختیار باید کرد؟
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.