گنجور

 
عراقی

یا نسیم خوش بهار وزید

یا صبا نافهٔ تتار دمید

یا سحر باد بوی جان آورد

یا سر زلف یار در جنبید

این همه شادی و نشاط و طرب

در سر خشک مغز ما گردید

هین! که گلزار من روان بشکفت

هان که صبح دم سعادتم بدمید

دل من از طرب دمی می‌جست

ناگهی بر سر مراد رسید

دست در گردن نشاط آورد

پای در دامن سرور کشید

نفس جان‌فزای خوش نفسی

دل ما را ز لطف جان بخشید

در راحت سرای می‌کفتم

سعد دینم به دست داد کلید

سعد چرخ ولا، فرشته صفت

که چنو سعد کس به چرخ ندید

اول او را عنایت ازلی

بر بسی صوفیان قدس گزید

بر فلک آستین زهد افشاند

دل او رغبت از جهان در چید

پیش چشم ضمیر حق‌بینش

در جهان هر چه ناپدید پدید

به جهان گوهری گرانمایه

این چنین بنده‌ای گران نخرید

دل من کان جهان معنی دید

صحبتش بر همه جهان بگزید

ناچشیده شراب مست شدم

بسکه از لفظش آب لطف چکید

خاطرم چون نداشت گوهر فضل

هم از آن نظم گوهری دزدید

خواست بر نظم او نثار کند

آن گهر، لیک عقل نپسندید

گفت جان را نثار باید کرد

بر آن عقد خوش، نه مروارید

جان نکردم نثار و معذورم

زانکه جان هم بدان نمی‌ارزید

و آن دعا آنچنان نهان گفتم

که به جز سمع حق کسی نشنید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟

وز بد زاغ بوم را چه رسید؟

کسایی

کوی و جوی از تو کوثر و فردوس

دل و جامه ز تو سیاه و سپید

رخ تو هست مایهٔ تو، اگر

مایهٔ گازران بود خورشید

ناصرخسرو

چون همی بوده‌ها بفرساید

بودنی از چه می‌پدید آید؟

زانکه او بوده نیست و سرمدی است

کانچه بوده شود نمی‌پاید

وانچه نابوده نافزوده بود

[...]

مسعود سعد سلمان

پرده گل همه صبا بدرید

کرد چهره به شرم شرم پدید

ابر پوشید روی ماه وز برق

رایت روی ماه بدرخشید

با صیادوار دست گشاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه