گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

به دست نوندی فرستاد تیز

به یثرب یکی نامه بنوشت نیز

به عمرو سعیدش بداد آگهی

که شد گیتی از آل حیدر تهی

سپس زاده ی سعد را پیش خواند

ز نیرنگ باوی چنین راز نماند

که منشور ری را بده تا دگر

گمارم در آن نیک و بد را نظر

عمر گفت آن نامه از این رهی

بشد یاوه، زآن نیستم آگهی

بگفتا: چنین نیست از بهر آن

تو آن زشت منشور کردی نهان

که چونت زنان قریش و حجاز

زبان ملامت نمایند باز

تو آن نامه برخویش سازی گواه

که خود را کنی پاک از این گناه

بگویی به فتوای ابن زیاد

به پا گشت اندر جهان این فساد

بده باز پس زود منشور ری

وگرنه کنم روز عمر تو طی

عمر زاده ی سعد بگریست زار

بگفتا چو من کیست بد روزگار؟

نهادم به خود بار چندین گناه

شدم در دو گیتی از آن رو سیاه

که شاید ببینم به خود ملک ری

امید مرا کردی اینگونه طی

برادر یکی داشت ابن زیاد

که عثمان بدش نام آن پرفساد

بدو گفت بی کژی و کاستی

عمر گفت این از ره راستی

برای تو سبط نبی را بکشت

ندارد به جز باد از تو به مشت

خدا را بدم راضی از این فساد

نماند به جا نام آل زیاد

که خواهد زما خون فرزند خویش

پیمبر که شد زین عزا، سینه ریش

عمر زاده ی سعد از این سخن

به خود کرد نفرین در آن انجمن

که بدتر زمن کیست نزد خدای؟

چه آید مرا؟ تابه دیگر سرای

مرا دین و دنیا ابر باد رفت

زخویشم به خود بین چه بیداد رفت

زما برخداوند بادا سپاس

که آن زشت کردار حق ناشناس

پس از کشتن خسرو نینوا

نشد کام او در زمانه روا

به کوفه چو آل نبی روز چند

بماندند در بند کین مستمند