گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

به ناگه برآمد زکوفه خروش

نوای دف و چنگم آمد به گوش

ز بانگ نی و کوس و مرد و سمند

تو گفتی بتوفید چرخ بلند

پرستنده زان پور ابن زیاد

بدانجا ستاده دهلی پرعناد

بپرسیدمش کاین هیاهوی چیست؟

خود امروز عیدی دراین شهر نیست

بگفتا: یکی بر خلاف امیر

برانگیخت غوغا و شد دستگیر

سرش را کنون با سر یار چند

بیارند و خلقش پذیره شوند

بگفتم: چه بد نام وی ای غلام؟

بگفتا حسین علی (ع) داشت نام

چو گفت این دلم گشت از غم دونیم

نیارستم اما زدن دم، زبیم

چو او رفت بررخ زدم هر دو، دست

به سختی که درچشمم آتش بجست

بشستم ز گچ، دست و با آه و درد

شدم سوی دروازه بس رهنورد

بدیدم درآنجا شده انجمن

ز بهر تماشا بسی مرد و زن

به ناگه اسیران آل رسول (ص)

همان پرده گی دختران بتول (س)

رسیدند یکسر زغم در خروش

به محمل همه لیک، بی روی پوش

به پیش اندران سیدالساجدین

نهاده به گردن غل آهنین

دو پایش به زیر شتر بسته سخت

روان خونش از ساق ها، لخت، لخت

به ناگاه برخاست بانگی دگر

که شد گوش گردون از آن بانگ، کر

بدیدم چو نزدیک تر شد سپاه

به نوک سنان هیجده سر چو ماه

سری برسنان درجلو جلوه گر

که مانند بودی به خیرالبشر

ز نورش خجل چهره ی آفتاب

ز ریشش پدیدار رنگ خضاب

از آن سر که بودی چو بدر تمام

پر از نور شد برزن و کوی و بام

به ناگاه (س) برآورد سر

فتادش برآن ریش پر خون، نظر

شکیبایی ازکف ربودش عنان

بزد سر بر آن چوب محمل چنان

که از زیر هودج روان گشت خون

بدانسان که شد خاک از آن لعلگون

سپس گفت: کای ماه برج جلال

غروب آمدت زود بعد از کمال

دراندیشه نگذشت هرگز مرا

که بینم چنین دورت از تن، سرا

بگفته است زید ابن ارقم که من

بدم خفته در غرفه ی خویشتن

که بگذشت بر نیزه ها جلوه گر

از آنجا بسی سر چو قرص قمر

به نیزه سر خسرو ارجمند

همی خواند قرآن به بانگ بلند

که کردار اصحاب کهف و رقیم

شگفت است ز آیات حی قدیم

بگفتم: که کار تو ای شهریار

عجب تر نماید ز یاران غار

بریده سر و ایزدی نامه خوان

که دیده است؟ تا بوده دور زمان

کنون بشنو از من که پور زیاد

چه بد کرد با آل خیرالعباد

سپیده دمان سر برهنه چو مهر

خرامید در بارگاه سپهر