گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

ز گرد ره آن بد نژاد پلید

به نزدیکی کوفه چون دررسید

سرو بر به دستار و برد سیاه

نهان کرد بد اختر کینه خواه

یکی استر رهسپر زیرران

به دستش یکی شاخ از خیز ران

به ره ماند تا روز گیتی فروز

نهان شد شبانگاه آدینه روز

به شهر اندر آمد ز راه نجف

چو اشتر زکین بر لب آورده کف

سر و رخ نهان کرده درطیلسان

چنان چون عرب رابود رسم و سان

همه اهل شهرش پذیره شدند

زکردار آن دیو گمره شدند

گمانشان که او پور پیغمبر است

خداوند دین زاده ی حیدر است

شنیدم به گردش ز مردان کار

شدند انجمن چار باره هزار

یکی بوسه زد بررکابش زمهر

یکی بر سم استرش سودچهر

گشودند یکسر زبان نیاز

که شاد آمدی این خدیو حجاز

همه هر چه هستیم دراین دیار

پرستنده گانیم و خدمتگزار

ز پاسخ به مردان کوفه زمین

بد آن دیو دم بسته و خشمگین

به چشم اندرش تنگ دهرفراخ

همی راند آسیمه سر سوی کاخ

چو نزدیک کاخ آمد زشت کیش

به گرد اندرش خلق ز اندازه بیش

ز یاران وی مسلم باهلی

که بد دشمن دوستان علی

خروشید کای فتنه جو مردمان

نه این است آن شه که تان زو گمان

عبیدالله است این جهان یلی

نه فرزند زهرا (ع) و پور علی (ع)

شنیدند چون نام پور زیاد

مراین بی خرد مردم پرفساد

پراکنده گشتند خرد و بزرگ

چنان چون رمد گله زآوای گرگ

به نزدیک دژ چون رسید آن پلید

خروشی ز دل بر به نعمان کشید

که از دژ فرود آی و در برگشای

من اینک رسیدم تو ایدر مپای

تهی گیتی از چون تو سالار باد

تورا پیکر از گاه بر دار باد

نگهداری مرز چونین کنند؟

هشیوار فرماندهان این کنند؟

برون رو که نفرینت باد ازسپهر

ببراد خورشید و ماه ازتو مهر

فرود آمد از باره نعمان و در

گشود و درون رفت بیدادگر

نشست ازبر گاه و آن شب نخفت

همی بود با درد و اندیشه جفت

چو سر زد ازاین گنبد لاجورد

درخشنده خورشید گردون نورد

برون آمد ازکاخ پور زیاد

به مسجد روان گشت بهر فساد

به فرمان آمد گمره تیره تن

بزرگان کوفه شدند انجمن

به منبر شد و خطبه آغاز کرد

پس از خطبه اینسان سخن ساز کرد

منم شعله ی کشت اهل فساد

عبید اللهم نام و بابم زیاد

یزید آنکه باشد جهان شهریار

مرا برشما کرده فرمانگذار

ز رای من آنکس که پیچید سر

سراندازم ازتیغ کینش زبر

هر آنکس نگهداشت پیمان من

به خود دید مهر فراوان من

بگفت این و از منبر آن زشت کیش

فرود آمد و شد به ایوان خویش

ازو مردم کوفه ترسان شدند

زگفتار او بس هراسان شدند