گنجور

 
بلند اقبال

ز سرتا به پا خویش را هوش کن

منت آنچه گویم چو در گوش کن

دهم چند پندت ز منگفتن است

ز من گفتن است از تو بشنفتن است

اگر بشنوی پندم از جان ودل

نخواهی شدن هرگز از کس خجل

ز من این نصایح اگر بشنوی

بود بهتر از دولت خسروی

دراول بود تلخ اگر طعم پند

در آخر لذیذ است و شیرین چو قند

نصیحت به منکرد استاد من

که کمتر ز در نیست قدر سخن

مده پند آنکس که دربندنیست

که صفرا علاجش زگلقندنیست

گهر پندو گوینده گوهر فروش

اگر مشتری نیست بنشین خموش

نه هرکس خریدار گوهر بود

خریدار گوهر نه هر سر بود

بود شهریار آنکه گوهر خرد

که دهقان بز وگاو یا خر خرد

نگردد به کس پند اگر سودمند

کشدکارش آخر به زنجیر وبند

 
sunny dark_mode