گنجور

 
بلند اقبال

کن احسان که انسان عبیدت شود

اگر روز قتل است عیدت شود

به احسان توان خلق رابنده کرد

به احسان توان مرده را زنده کرد

که بی جان بود آنکه را نیست نان

بلی مرده است آنکه رانیست جان

بده نان که البته از نان دهی

رسد روزگارت به فرماندهی

خوشا حال آنان که نان ده شدند

به هر ناتوانی توان ده شدند

شدندی به افتادگان دستگیر

نمودندی احسان به برنا و پیر

ترش رو نگشتند از سائلی

به تلخی نکردند خون در دلی

به شیرین زبانی وجود و کرم

نمودند فارغ دلی را زغم

بدادند آسودگی خلق را

رهاندند ز آلودگی خلق را

کس ار هست نان ده علی ولی است

که تقسیم روزی به دست علی است

نه تنها همی نان ده آمد علی

به امر خدا جان ده آمد علی