بخش ۴ - داستان مادر و فرزندی که مادرش فرزندی او را انکار مینمود
در زمان حکمرانی عمر
نوجوانی آمدش روزی به بر
گفت کز بهر خدای ذوالمنن
حکم کن اندر میان مام و من
زو عمر پرسید آیا چون شده
کاین چنین اندر برت دل خون شده
گفت دارم مادری کاندر شکم
نه مهم پرورده روزی چندکم
چون شدم پیدا به امر ذوالجلال
شیر پستان داد قوتم تا دو سال
بد نگهدارم ز آفات و ضرر
کرد تعلیمم رموز خیر و شر
حال کز طفلی جوانی گشتهام
صاحب تاب و توانی گشتهام
مادرم کرده است از خانه درم
راهم اندر خانه ندهد مادرم
گویدم نامحرمی نایم برت
نه تو فرزندی و نه من مادرت
نه تو را بشناسم و نه دیدهام
این چنین دلخون از او گردیدهام
ای خلیفه چارهای در کار کن
وز دل من رفع این آزار کن
گفت اکنون مادرت باشد کجا
گفت او را در ثقیفه هست جا
آدمی را گفت رو او را بیار
رفت و آوردش بر آن نابکار
دو برادر داشت زن همراه خویش
با دو از همسایگان کفرکیش
تا کنند آن چار مردش یاوری
با پسر چون افتد او را داوری
با عمر گفتند این زن دختر است
نشهد الله عمر را بیشوهر است
مریم این زن نیست کز او این پسر
همچو عیسی گشته پیدا بیپدر
وان زن کذابه بگشوده زبان
عجز و لابه دارد و آه و فغان
کای خلیقه از قریشم دخترم
تا خبر دارم ز خود بیشوهرم
آبرویی دارم و هستم کسی
خوارتر کرد این جوانم از خسی
این پسر دشمن تر از هر دشمن است
در پی بدنامی و زجر من است
حاش لله من کجا زائیدمش
او مرا کی دیده من کی دیدمش
با پسر گفتا خدای دادگر
دارد از حال من و این زن خبر
ای خلیفه مادر من باشد این
در کنارش خفتهام صبح و پسین
داده قوت از شیر پستانش مرا
دوست تر می دارد از جانش مرا
گر نشیند مر مرا در پایْ خار
خون ز چشم او بریزد در کنار
شوهر او باب من چون در سفر
مرده است و دارد افزون مال و زر
خواهد از مال پدر ندهد به من
عرضهای او همه مکر است و فن
پس به زن گفتا عمر حرف پسر
هست با حرف تو دور از یکدیگر
گفت آن زن کای خلیفه هوشمند
عاقلش کن یا به پند و یا به بند
این پسر نامحرم و بیگانه است
مست اگر نبود یقین دیوانه است
تهمت و بهتان بود گفتار او
پاک یزدان آگه است از کار او
من به خلاق زمین و آسمان
گر شناسم این پسر را در جهان
این پسر بر جان من دشمن شده
در پی رسوائی من آمده
همره آوردم شهود معتبر
تا ز دختر بودنم گردی خبر
برکشید آن زن فغان و زار زار
گریه کرد آن سان که ابر نوبهار
کای مسلمانان بترسید از خدا
این پسر خواهد کند رسوا مرا
دختری هستم شهود آوردهام
نه پسر دارم نه شوهر کردهام
آن جوان و چار شاهد را عمر
گفت تا دادند در محبس مقر
گفت اگر دیدم پسر شد راستگو
حد بر آنها میزنم ورنه بدو
چند روزی بود در زندان جوان
ناگهان روزی امام انس و جان
از در زندان عبورش اوفتاد
آن پسر از دل کشید افغان و داد
گفت ای حلال سر مشکلات
مر مرا زین بند و زندان ده نجات
خواند آن شه را سوی زندان به فرض
وین حکایت را به پیشش کرد عرض
هم عمر آن ماجرا را ز ابتدا
عرض کرد از بهر شه تا انتها
گفت میگفتا رسول حقپرست
که علی داناتر است از هر که هست
حکم فرما در میانشان یا علی
تا شود این سر پنهانی جلی
حکم شد از شاه بر احضار زن
آمد آن زن در بر شاه زمن
زن بگفتا یا علی گوید دروغ
کی چراغ کذب را باشد فروغ
شاه گفتا در سؤال این جوان
گر جوابی داری ای زن کن بیان
این پسر باشد کجا فرزند من
کی منش پستان نهادم در دهن
نیستم او را شناسا در جهان
زین شهودم صادق القولم بدان
عرض کردند آن شهود از کافری
دختر این زن باشد از بیشوهری
گفت شه حکمی کنم در این میان
که رضای کردگار است اندر آن
پس به زن فرمود مختار و ولی
کیست در امر تو گفتا یا علی
این دو شاهد چون برادر با منند
در وکالت راضیم آنچه کنند
گفت شه مختار کار خواهرید
گر بهم دوزید یا از هم درید
عرض کردند ای شه از روز نخست
اختیار او و ما در دست توست
گفت این همشیرهتان را این زمان
عقد کردم از برای این جوان
مهر پانصد درهمش دادم قرار
زود ای قنبر برو درهم بیار
درهم آورد و بفرمود ای جوان
مهر زن را ریز در دامان آن
ای پسر امشب شب دامادی است
غم مخور کامروز روز شادی است
باید امشب را بخوابی پیش زن
چون شود فردا بیایی نزد من
پس پسر گفت ای شه کون و مکان
چون کنم با مادر خود آنچنان
گفت چون انکار کرد از مادری
بیگنه باشی کنی گر شوهری
آن دراهم را گرفت از بهر مهر
ریخت در دامان زن از روی قهر
گفت خیز ای زن که تا همره رویم
جانب حجله به حکم شه شویم
زن نمیجنبید هیچ از جای خویش
آن پسر چون گرگ گشت آن زن چو میش
ناگه آن زن از دل افغان برکشید
چونکی کو جام زهری سرکشید
کاین پسر والله فرزند من است
مادری فرزند خود را کی زن است
من اگر فرزند خود را زن شوم
خود به خود زین کافری دشمن شوم
یا علی فرزند من هست این پسر
وز بنی زهره بود او را پدر
در سفر رفته است و اکنون مرده است
رخت از دنیا به عقبی برده است
این برادرها فریبم دادهاند
بهر مالش در طمع افتادهاند
بود تزویری به کار این پسر
تا شود محروم از مال پدر
این پسر هست از برادر بهترم
زین گنه خاک دو عالم بر سرم
برد پس آن زن پسر را شادکام
دادش اموال پدر را بالتمام
و آن دراهم را که آن شه داده بود
برد از بهر پسر مایه نمود
هرکه حاضر بود بر سلطان دین
کرد تحسین وهمی گفت آفرین
پس عمر پیشانیاش را بوسه داد
گفت یکدم بی تو عمر من مباد
مادر دهر ای امام دین پناه
میکند انکار و میآرد گواه
کاین بلند اقبال نی فرزند من
زانکه هرگز نیست اندر بند من
هم تو فرمائی مگر چارهگری
کآورد مهر و نماید مادری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در زمان خلافت عمر، نوجوانی به او مراجعه کرد و از مشکلات خود به خاطر جدایی از مادرش شکایت کرد. او گفت که مادرش او را در خانه نگهداشته و اجازه نمیدهد که با کسی که نامحرم است ملاقات کند. عمر به دنبال مادر او رفت و او را احضار کرد. مادر نوجوان منکر زاییدن این پسر شد و ادعا کرد که او فرزندش نیست.
بعد از مدتی در زندان، نوجوان به علی(ع) پناه برد و از او خواست که در این موضوع قضاوت کند. علی (ع) با احضار مادر و بررسی شهادتها، به این نتیجه رسید که نوجوان حق دارد و مادرش دروغ میگوید. در نهایت، علی (ع) حکم کرد که نوجوان با مادرش در روابط بماند و او را به عقد این پسر درآورد.
پس از این حکم، مادر او شجاعت به خرج داد و در نهایت نوجوان را به آغوش خود بازگرداند و تمامی اموال پدرش را به او داد. عمر، به دلیل قضاوت درست علی(ع)، او را تحسین کرد و به او احترام گذاشت.
هوش مصنوعی: در دوران حکمرانی عمر، روزی جوانی به نزد او آمد.
هوش مصنوعی: گفت برای خداوند مهربان، در مورد من و ما قضاوت کن.
هوش مصنوعی: از عمر سوال کرد آیا به چه دلیلی دل تو این گونه خونین و غمگین شده است؟
هوش مصنوعی: میگوید که مادر بارداری دارد که تنها چند روزی را در شکم او پرورش داده است.
هوش مصنوعی: زمانی که به فرمان خداوند بزرگ نمایان شدم، از مادر شیر دریافت کردم که توانم را تا دو سال افزایش داد.
هوش مصنوعی: من تلاش میکنم خود را از خطرات و آسیبها حفظ کنم، زیرا آموزشهای من به من میآموزد که خوبیها و بدیها چیست.
هوش مصنوعی: من از دوران کودکی به جوانی رسیدهام و حالا صاحب نیرو و انرژی شدهام.
هوش مصنوعی: مادرم من را از خانه بیرون کرده و به من اجازه نمیدهد که وارد خانه شوم.
هوش مصنوعی: میگویم که بین ما هیچ رابطهای نیست؛ نه تو فرزند من هستی و نه من مادر تو هستم.
هوش مصنوعی: من نه تو را میشناسم و نه هرگز تو را دیدهام، اما به خاطر تو قلبم به شدت غمگین و آزرده شده است.
هوش مصنوعی: ای خلیفه، کاری کن که به مشکلاتی که دارم پایان دهم و از دردی که در دل من است، خلاص شوم.
هوش مصنوعی: شخصی گفت که مادر تو کجاست؟ او پاسخ داد که در مکان ثقیفه قرار دارد.
هوش مصنوعی: کسی به آدمی گفت که او را بیاور و آن فرد بدکار را آورد.
هوش مصنوعی: دو برادر داشتند که همسرانشان همراه آنها بودند و با دو همسایهای که کافر بودند، زندگی میکردند.
هوش مصنوعی: برای آنکه آن چهار مرد به پسر کمک کنند، باید زمانی که او به داوری میرسد، به یاریاش بیایند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که برخی بر این باورند که این زن جوان و باکره است، اما من به خداوند قسم میخورم که او بدون شوهر است.
هوش مصنوعی: مریم، این زن نیست که پسری بیپدر مانند عیسی درخشیده و نمایان شده باشد.
هوش مصنوعی: آن زن دروغگو زبانش را به ناله و التماس باز کرده و در حال زاری و ناله است.
هوش مصنوعی: ای خداوند، من دختر قریش هستم و تا آنجا که میدانم، بیشوهر و تنها به سر میبرم.
هوش مصنوعی: من آبرو و ارزش خاصی دارم، اما این جوان، من را به اندازهای کوچک و بیارزش کرده که حتی از یک حقیر هم خوارتر به نظر میرسم.
هوش مصنوعی: این پسر به طرز عجیبی دشمنی میکند و از هر دشمن دیگری هم بدتر است، او به دنبال این است که نام بدی از من بسازد و به من آسیب برساند.
هوش مصنوعی: من نمیدانم او را کجا به دنیا آوردهام و او نیز مرا ندیده، من هم هیچگاه او را ندیدهام.
هوش مصنوعی: او به پسرش گفت: خداوند دادگر از حال من و این زن باخبر است.
هوش مصنوعی: ای خلیفه، مادر من در کنار من خوابیده است و من صبح و ظهر در کنارش هستم.
هوش مصنوعی: او از شیر مادرش به من قوت داده و به همین دلیل، نسبت به من بیشتر از جانش احساس محبت میکند.
هوش مصنوعی: اگر خار بر پایی من نشسته شود، خون از چشمان او بر زمین میریزد.
هوش مصنوعی: شوهر او که پدر من هم در سفر فوت کرده، اکنون دارای دارایی و ثروت زیادی است.
هوش مصنوعی: از دارایی پدر چیزی به من نخواهد داد، زیرا همه خواستههای او پر از حیله و تزویر است.
هوش مصنوعی: پس به زن گفت که حرف پسر و تو، هر کدام به نوعی جدا از هم هستند و به هم نمیرسند.
هوش مصنوعی: زنی به خلیفه گفت که ای مرد عاقل، او را یا با نصیحت و راهنمایی هوشیار کن یا اگر نشد، به قید و بند وادار ساز.
هوش مصنوعی: این پسر غریبه و ناآشناست. اگر مست نبود، مطمئناً دیوانه به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: او به دیگران نسبتهای نادرست و بیاساسی میدهد، در حالی که خداوند به همه اعمال او آگاه است.
هوش مصنوعی: اگر من خالق زمین و آسمان را بشناسم، در این صورت این پسر را در عالم میشناسم.
هوش مصنوعی: این پسر به من آسیب میزند و در تلاش است تا آبرویم را ببرد.
هوش مصنوعی: من شواهد معتبری آوردهام تا نشان دهم که من دختر هستم.
هوش مصنوعی: آن زن با صدای بلند ناله کرد و به شدت گریه کرد، بهطوری که مانند باران بهاری نازک و پیوسته بود.
هوش مصنوعی: ای مسلمانان، از خدا بترسید، زیرا این پسر باعث رسوایی من خواهد شد.
هوش مصنوعی: من دختری هستم که تجربهها و برداشتهای عمیق دارم، نه فرزندی دارم و نه ازدواج کردهام.
هوش مصنوعی: جوان و چهار شاهد، دشمنی خود را واپسزده و در زندان به انتظار نشستهاند.
هوش مصنوعی: اگر ببینم پسرم راستگو شده، بر او محدودیتهایی تعیین میکنم وگرنه به او سخت میگیرم.
هوش مصنوعی: مدت زیادی بود که جوانی در زندان به سر میبرد و ناگهان روزی امام، که مظهر محبت و روحنوازی است، به او روی آورد.
هوش مصنوعی: آن پسر از در زندان خارج شد و دلش به شدت دردمند و نالان شد.
هوش مصنوعی: ای کسی که توانایی حل مشکلاتم را داری، مرا از این بند و زندان نجات بده.
هوش مصنوعی: سلطان را به زندان خواندند و این داستان را در حضور او بیان کردند.
هوش مصنوعی: کل آن ماجرا را از ابتدا تا انتها، به خاطر پادشاه بیان کرد.
هوش مصنوعی: گفتند کسی که به حق و حقیقت پایبند است، اظهار داشت که علی از همه بهتر و داناتر است.
هوش مصنوعی: ای علی، در میان این مردم حکم رانی کن تا این راز نهفته آشکار سازد.
هوش مصنوعی: شاه فرمان داده بود تا زنی را احضار کنند و آن زن به درگاه شاه حاضر شد.
هوش مصنوعی: زنی گفت: اگر علی دروغ بگوید، چه کسی میتواند نور کذب را روشن کند؟
هوش مصنوعی: پادشاه به زن گفت: اگر پاسخی به سؤال این جوان داری، بیان کن.
هوش مصنوعی: این پسر کیست که فرزند من است؟ زمانی که او را به سینه خودم شیر دادم.
هوش مصنوعی: من در جهان کسی را نمیشناسم، به همین دلیل از این آگاهی صادقانه سخن میگویم.
هوش مصنوعی: گفتند: آن گواهها میگویند که دختر این زن باید از بیهمسری او باشد.
هوش مصنوعی: شاه گفت که در این مسأله حکمی میکنم که در آن رضایت خداوند وجود دارد.
هوش مصنوعی: پس مرد به زن گفت: مختار و ولی (سرپرست) در کار تو کیست؟ زن پاسخ داد: ای علی.
هوش مصنوعی: این دو شاهد مانند برادرانم با من هستند و من از هر چیزی که انجام دهند راضیام.
هوش مصنوعی: امام مختار به شما میگوید که کارتان در دست شماست؛ اگر با هم متحد شوید، به نتیجه خواهید رسید و اگر با همدیگر جدا شوید، به نتیجه نخواهید رسید.
هوش مصنوعی: گفتند: ای پادشاه، از همان روز اول، اختیار و قدرت ما در دست تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: گفت: من این دختر خواهر شما را همین حالا برای این جوان عقد کردم.
هوش مصنوعی: من پنجصد درهم مهر را به تو دادم، پس سریع برو و درهم را برای من بیاور، ای قنبر.
هوش مصنوعی: مردی به جوانی دستور میدهد که مهر و علاقهی زن را در دامان او بریزد، یعنی به او توصیه میکند که عشق و محبت زن را به خوبی نگه دارد و مراقب آن باشد.
هوش مصنوعی: ای پسر، امشب جشن عروسی است، نگران نباش، چون امروز روز خوشی است.
هوش مصنوعی: امشب باید پیش همسرت باشی و بخوابی، چون فردا میخواهی به من سر بزنی.
هوش مصنوعی: پس پسر از پدرش پرسید: ای پادشاه جهان و مکان، با مادر خود چه کنم؟
هوش مصنوعی: اگر از مادر بیگناهی منکر شوی، باز هم تو باید حامی شوی.
هوش مصنوعی: برخی از درهمها را گرفت و به خاطر محبت، در دامان زن ریخت، اما این کار را با خشم انجام داد.
هوش مصنوعی: بیا بیدار شو، ای زن، تا به همراهی یکدیگر به سمت اتاق خواب برویم و طبق فرمان پادشاه، همراه هم شویم.
هوش مصنوعی: زن هیچ حرکتی از جایش نمیکرد، چون پسر مانند گرگ شد و زن مانند میش بود.
هوش مصنوعی: ناگهان آن زن از دل افغان صدایی بلند کرد، گویی که میخواست به خاطر نوشیدن جام تلخ زندگی خود را زیر و رو کند.
هوش مصنوعی: این پسر قطعا فرزند من است. آیا ممکن است مادری فرزند خود را انکار کند؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دخترم را همزوج خودم کنم، ناخواسته به دشمنی با این کفر دچار میشوم.
هوش مصنوعی: ای علی، این پسر فرزند من است و او از بنی زهره پدر دارد.
هوش مصنوعی: او در سفر بوده و اکنون دیگر در این دنیا نیست. از زندگی رخت بر بسته و به دنیای دیگری رفته است.
هوش مصنوعی: این برادران من به خاطر مال و ثروت فریبم دادهاند و به طمع افتادهاند.
هوش مصنوعی: این پسر نقشهای در سر دارد تا از ثروت پدرش بیبهره بماند.
هوش مصنوعی: این پسر از برادرم بهتر است و به خاطر این گناه، بار سنگینی از جهان بر سرم است.
هوش مصنوعی: زن داراییهای پدر را به پسرش داد و او را خوشحال کرد.
هوش مصنوعی: و آن پولهایی که آن پادشاه به او داده بود، برای پسرش هزینه کرد و سرمایهگذاری نمود.
هوش مصنوعی: هر کسی که در مقابل پیشوای دین حضور داشت، او را ستایش کرد و گفت: آفرین.
هوش مصنوعی: عمر به پیشانیاش بوسه زد و گفت: یک لحظه بدون تو برای من عمر نیست.
هوش مصنوعی: ای امام، مادر زمانه به تو پناه میبرد و به رغم انکارها، شاهدی بر حقانیت تو میآورد.
هوش مصنوعی: این نفرین فرزند من نیست، چون او هرگز در قید من نخواهد بود و خوشبختی و سعادت او به من وابسته نیست.
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که میتوانی راهی پیدا کنی، همان کسی که عشق میآورد و مانند یک مادر خود را نشان میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.