گنجور

 
بلند اقبال

ساقی امشب می دهی گر می به من

ساغر از کف نه به من می ده به من

گو به خادم تا رود در پیش یار

گوید او راتا بیاید پیش من

آمدی در پیش من خوش آمدی

ای نگار گلرخ نسرین بدن

نه چورخسارت بود ماه فلک

نه چو بالایت بود سروچمن

ماه راکی بوده زلف عنبرین

سرو را کی بوده بر مشک ختن

خیز وجامی ده بلنداقبال را

تا بگوید وصف میرمؤتمن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

کشتیی بر آب و کشتیبانش باد

رفتن اندر وادیی یکسان نهاد

نه خله باید، نه باد انگیختن

نه ز کشتی بیم و نه ز آویختن

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
ناصرخسرو

چرخ پنداری بخواهد شیفتن

زان همی پوشد لباس پر دَرَن

شاخ را بنگر چو پشت دل شده

برگ را بنگر چو روی ممتحن

ابر آشفته برآمد وز دمن

[...]

سنایی

این دل و جان طبیعت سنج را

یک زمان از می طریقت سنج کن

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سید حسن غزنوی

دوستان را بند گردان از وفا

ورنه باری از جفا دشمن من

چون نکردی یک زبانی لاله وار

ده زبانی نیز چون سوسن مکن

بد خوئی با هیچ کس هرگز مکن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سید حسن غزنوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه