گنجور

 
بلند اقبال

سر بزن از زلف اگر خواهی که دلبرتر شود

شمع هم روشن تر آید هر زمان بی سر شود

دلبری چیز دیگر داردنه هر خوش منظری

چشم وابروئی نکو دارد توان دلبر شود

ای بت عابد فریب ای آفت صبر وشکیب

چهره بنما تا هر آنکس بیندت کافر شود

گشته ام از همت عشق رخت رشک فلک

بسکه هر شب دامنم ازاشک پراختر شود

هر شبی درخواب بینم زلف مشکین تو را

بسترم خوشبوی تر از طبله عنبر شود

یا بده صبری که دیگر طاقت دوری نماند

یا بفرما تا که جان زارم از تن در شود

بیش ازین مپسند درهجرت بلند اقبال را

در قفس افتاده همچون طایر بی پر شود

 
sunny dark_mode