گنجور

 
بلند اقبال

دلم ازدیدن آن طره طرار می ترسد

بلی هرکس ندارد دل چو بیندمار می ترسد

مکن زاری دلا اندر بر چشم سیاه او

که گر آواز زاری بشنود بیمار می ترسد

ز بیم آن زلف لرزد پیش چشم وابروی جانان

بلی هر کس که باشدرهزن وطرار می ترسد

مگر زلفش زره پوش است واز خنجر نیندیشد

که هر کس بنگری از مست خنجر دار می ترسد

نیم عاشق از آن گل گر کنم دست طلب کوته

مخوان گلچین هر آنکس را که دست از خار می ترسد

مرا درسوختن از عشق پروانه چوپروانه

نمی باشد خلیل الله کسی کز نار می ترسد

بلنداقبال حرف حق زن ار ریزند خونت را

نه منصور انا الحق گواست آن کز دار می ترسد

 
sunny dark_mode