گنجور

 
بیدل دهلوی

ادب سازیم بر ما کیست تمهید صدا بندد

دو عالم گم شود در سکته تا مضمون ما بندد

طبیعت مست ابرام‌ست بر خواهش تغافل زن

مباد این‌ هرزه‌تاز حرص بر دست توپا بندد

به زنگار تجاهل داغ کن آیینهٔ دل را

که‌ چون صیقل‌ زدی‌ صد زنگ ‌تهمت بر صفا بندد

سلوک ناملایم نفرت احباب می‌خواهد

نچینی پیش خود سنگی‌ که راه آشنا بندد

غبار سرمه داردکوچهٔ جولان استغنا

چو دل بی‌مطلب‌افتد بر نفس‌ راه صدا بندد

فلک در خورد جهد خلق مواج است آفاقش

عرقها خشک ‌گردد تا پر این آسیا بندد

گذشتن مشکل است از ورطهٔ ابرام مطلبها

کسی تاکی دربن‌دریا پل از دست دعا بندد

تغافل‌کاروان بی‌نیازی همتی دارد

که دل هم‌گر شود بارش به‌پشت چشم‌ما بندد

لب اظهار یکسر سر به‌ مُهر عبرت است اینجا

عرق هر عقده ‌کز مطلب ‌گشایم بر حیا بندد

جنون حیرتم مستوری نارش نمی‌خواهد

مگر مژگان بهم آرم‌که او بند قبا بندد

به رنگی برده است از خویش آن دست نگارینم

که ‌گر نقاش خواهد نقش من بندد حنا بندد

بهشتی‌ نیست‌ چون ‌آیینه ‌بیدل حسن‌ خودبین را

خیال او اگر بر من نبندد دل‌کجا بندد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

به زنجیر تعلق خلق را دست قضا بندد

چو صیادی که صید کشتنی را دست و پا بندد

شکار لنگ می جویند صیادان کم فرصت

همیشه پای خواب آلود را غفلت حنا بندد

نگردد توتیا در زیر دیوار گرانجانی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه