تو کار خویش کن اینجا تویی در من نمیگنجد
گریبان عالمی دارد که در دامن نمیگنجد
گرفتم نوبهاری پیش خود نشو و نما سرکن
بساطآرایی ناز تو در گلخن نمیگنجد
چو بوی گل وداع کسوت هستیست اظهارت
سر مویی اگر بالی به پیراهن نمیگنجد
به یکتاییست ربطی تار و پود بینیازی را
که در آغوش چاک اینجا سر سوزن نمیگنجد
بساط ماجرای سایه و خورشید طی کردم
در آن خلوت که او باشد، خیال من نمیگنجد
غرور هستی و فکر حضور حق خیال است این
سری در جیب آگاهی به این گردن نمیگنجد
برون تاز است عشق از دامگاه وهم جسمانی
تو چاهی درخور خود کندهای بیژن نمیگنجد
ز پرواز غبار رنگ و بو آواز میآید
که بالافشانی عنقا در این گلشن نمیگنجد
تو در آغوش بیپروای دل گنجیدهای ورنه
در این دقتسرا امید گنجیدن نمیگنجد
ببند از خویش چشم و جلوهٔ مطلق تماشا کن
که حسنی داری و در پردهٔ دیدن نمیگنجد
درشتیهای طبع از عشق گردد قابل نرمی
به غیر از سعی آتش آب در آهن نمیگنجد
دل آگاه از هستی نبیند جز عدم بیدل
به غیر از عکس در آیینه روشن نمیگنجد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و موضوعاتی از جمله عشق، هستی و عدم میپردازد. شاعر اشاره میکند که وجود و تجربیات او فراتر از هر حد و اندازهای است و نمیتوان آن را در یک قالب مشخص گنجاند. زندگی و عشق او به حدی عمیق و وسیع است که نمیتواند در محدودیتهای دنیوی جای بگیرد. او به رابطه میان عشق و هستی، و همچنین جستجوی حقیقت و درک مطلق اشاره دارد و میگوید که درک واقعیات در پردهای از ظاهر غیرممکن است. شاعر به سوی درک عمیقتری از وجود و عشق حرکت میکند و در این فرآیند به محدودیتهای تجسم انسانی اعتراض میکند.
هوش مصنوعی: به کار خودت مشغول شو، زیرا وجود تو در من نمیگنجد. وجود تو آنقدر بزرگ و وسیع است که در دامن جهان هم نمیتوان آن را جا داد.
هوش مصنوعی: بهاری را در آغوش گرفتم و میخواهم از زیباییات لذت ببرم، اما زیبایی و ناز تو در این محدودیتها نمیگنجد و نمیتواند به خوبی نشان داده شود.
هوش مصنوعی: وقتی که بوی گل به مشام میرسد، این نشاندهندهٔ پایان زندگی ملموس و دنیوی است. اگر بخواهی چیزی از خودت ابراز کنی، باید به یاد داشته باشی که حتی یک تار موی تو هم نمیتواند در پیراهنی که به تن داری، جا بگیرد.
هوش مصنوعی: به یکتایی، ارتباطی میان تار و پود بینیازی وجود دارد که در آغوش عشق و زیبایی اینجا هیچ جایگاهی ندارد.
هوش مصنوعی: من در آن گوشه و کنار دور از دنیای شلوغ، به بررسی و تامل در داستانهای سایه و خورشید پرداختم، اما تصور و خیال من آنقدر بزرگ است که جای نمیگیرد.
هوش مصنوعی: غرور و خودبینی تو واقعی نیست و فکر کردن به وجود خدا تنها یک تصور است. این موضوعی که درک میکنی فرای از حد و مرز فهم و آگاهی توست.
هوش مصنوعی: عشق از محدودیتهای جسمی و تصورات ذهنی فراتر میرود. تو به مانند بیژن، جذابیت و عظمت عشق را نمیتوانی درک کنی زیرا در جهانی که خود ساختهای، چاهی برای فهم آن کندهای که به اندازهاش نیست.
هوش مصنوعی: از پرواز گرد و غبار، صدای زیبایی به گوش میرسد که پرواز پرندهای mythical مثل عنقا در این باغ جا نمیگیرد.
هوش مصنوعی: تو در دل بیپروای من جا داری، اما در این دقت و سختگیری، جایی برای امید و گنجایش نیست.
هوش مصنوعی: چشمات را از خودت ببند و زیبایی مطلق را تماشا کن، چون تو خود زیبایی داری که در دیدن نمیگنجد.
هوش مصنوعی: عشق میتواند ویژگیهای سخت و خشن را نرم و لطیف کند، اما به جز تلاش و کوشش، هیچ چیز دیگری نمیتواند نیروی آتش را در آب آهنی به وجود آورد.
هوش مصنوعی: دل آگاه از حقیقت وجود، جز عدم چیزی را نمیبیند. انسان بیاحساس نیز تنها میتواند تصویری از خود را در آینه روشن ببیند و بیشتر از آن نمیتواند درک کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مصفا چون شود دل در غبار تن نمیگنجد
که چون شد صیقلی آیینه در گلخن نمیگنجد
به هم پیچید خرسندی زبان شکوه ما را
دگر در حلقه زنجیر ما شیون نمیگنجد
کفن شد جامه فانوس از داغ جگرسوزم
[...]
نگاه از شوق دیدارت به چشم من نمیگنجد
چراغی کز تو روشن شد در او روغن نمیگنجد
هوای دامن صحرا چنانم مضطرب دارد
که همچون گردبادم پای در دامن نمیگنجد
سفر کردن به سوی دوستان ذوق دگر دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.