گنجور

 
بیدل دهلوی

در گرفته‌ست زمین تا به فلک بی‌سروپایی

ای حیا نشئه مبادا تو به این رنگ برآیی

خاک خور تا نخوری عشوهٔ اسباب تکلف

جغد ویرانه شوی به که کنی خانه خدایی

هرکجاکوکب اقبال جنون ناز فروشد

تاج شاهی‌ست غبار قدم آبله پایی

عبرت‌آباد جهان فرصت افسوس ندارد

مژه بر هم زدن است آن کف دستی که بسایی

فیض اقبال قناعتکدهٔ فقر رساتر

می‌کند سایهٔ دیوار درین گوشه همایی

زین تماشاکده حیرانی ما رنگ نگیرد

ورق آینه مشکل که توان کرد حنایی

حسن تحقیق گر از عین و سوی پرده گشاید

تری و آب بهم نیست به این تنگ قبایی

غیرت مهر نتابد اثر هستی انجم

صرفهٔ ماست که در آینهٔ ما ننمایی

شعله‌ای خواست به مهمانی خاشاک اجازت

گفت‌: در من نتوان یافت مرا گر تو بیایی

می‌کشم هر نفس از جیب تپیدن سر دیگر

دارم از گرد رهت آینهٔ بی‌سروپایی

چشم برروی تونگشودکسی غیر نقابت

محو گیر آینه و عکس که از پرده برآیی

بیدل از ما نتوان خواست چه افغان چه ترنم

نی این بزم شکسته‌ست نفس در لب نایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم

همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

تو چه ترکی تو چه ترکی که به رخ فرّ همایی

ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی

من بیچاره مسکین که به هجر تو اسیرم

تو خودم باز نپرسی که تو چونی و کجائی

چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی

[...]

مولانا

مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی

هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم

پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی

اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

[...]

اوحدی

گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی

ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی

بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی

مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی

بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه