گنجور

 
بیدل دهلوی

نمی‌گویم قیامت جوش زن یا شور توفان شو

ز قدرت دست بردار آنچه بتوانی شدن آن شو

برآر از عالم تمثال امکان رخت پیدایی

تو کار خویش‌ کن گو خانهٔ‌ آیینه ویران شو

جمال بی‌نشان در پردهٔ دل چشمکی دارد

که در اندیشهٔ ما خاک‌گرد و یوسفستان شو

جنون از چشم زخم امتیازت می‌کند ایمن

بقدر بوی یک‌ گل از لباس رنگ عریان شو

به بیقدری ازبن بازار سودی می‌توان بردن

گرانی سنگ میزان کمالت نیست ارزان شو

درین محفل به اظهار نیاز و ناز موهومی

هزار آیینه است از هرکجا خواهی نمایان شو

طریق عشق دشوارست از آیین خرد بگذر

حریف کفر اگر نتوان شدن باری مسلمان شو

ز گیر و دار امکان وحشتی تا کنج زانویی

به فکر چین دامن گر نمی‌افتی گریبان شو

هزار آیینه چون طاووس می‌خواهد تماشایت

بقدر شوخی رنگی که داری چشم حیران شو

به بزم جلوه‌پیمایی حیا ظرفی دگر دارد

حباب این محیطی در گشاد چشم پنهان شو

ز ساز محفل تحقیق این آواز می‌آید

که ای آهنگ یکتایی ازین نُه پرده عریان شو

گر از سامان اقبال قناعت آگهی بیدل

به کنج چشم موری واکش و ملک سلیمان شو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شو

بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو

خرد را از سر غیرت قفای خاک پاشان زن

هوا را از بن دندان حریف آب دندان شو

تو را هم کفر و هم ایمان حجاب است ار تو عیاری

[...]

مولانا

اگر بگذشت روز ای جان به شب مهمان مستان شو

بر خویشان و بی‌خویشان شبی تا روز مهمان شو

مرو ای یوسف خوبان ز پیش چشم یعقوبان

شب قدری کن این شب را چراغ بیت احزان شو

اگر دوریم رحمت شو وگر عوریم خلعت شو

[...]

حسین خوارزمی

بیا در بزم عشق ای دل حریف درد جانان شو

برافشان جان بروی یار و از سر تا قدم جان شو

اگر ذوق و صفا خواهی نثار دوست کن جانرا

وگر کیش وفاداری به تیر عشق قربان شو

چو شاه عشق با چوگان سوی میدان جان آمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه