گنجور

 
بیدل دهلوی

ای بیخبر به درد دل ما رسیده رو

شور سپند محفل حسرت شنیده رو

از پیچ و تاب دام هوس احتراز کن

زین دود همچو شعله غبار کشیده رو

زین گلستان که رنگ بهارش ندامتست

محمل به دوش آه چو صبحی دمیده رو

آخر ازین زیانکده نومید رفتنست

خواهی رفیق قافله خواهی جریده رو

در گلشنی که رنگ بهارش ندامت‌ست

ای شبنم بهار تماشا ندیده رو

چون شعله در طریق فنا اضطراب چیست

ضبط نفس‌ کن و قدمی آرمیده رو

در تنگنای خانهٔ گردون هلال وار

خواهی سرت به سقف نیاید خمیده رو

ای صبح‌ کاروان فنا سخت بیکس است

بر روی خود همان نفس خود دیده رو

کیفیت گداز دل از می رساتر است

یک جرعه از قرابهٔ ما هم چشیده رو

شاید ز ترک جهد به جایی توان رسید

گامی در این بساط به پای بریده رو

ما از در امید وصالت نمی‌رویم

گو دل به حسرت آب شو و خون ز دیده رو

پیغام حسرت من بیدل رساندنی است

ای اشک یار می‌رود اینک دویده رو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

ای باد صبح از پی آن نور دیده رو

دنبال آن خجسته غزال رمیده رو

از ضعف تن نمی رسم از پی خدای را

ای نازنین سوار عنان را کشیده رو

عشاق خسته منتظر یک نظاره اند

[...]

بیدل دهلوی

ای بسمل طلب پی خون چکیده رو

چون اشک هر قدر روی از خود دویده رو

فرصت در این‌ بهار پر افشان وحشت است

همچون نگه به هر گل و خاری رسیده رو

تا چند هرزه از در هر کوچه تاختن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه