گنجور

 
بیدل دهلوی

به سعی بی‌نشانی آنسوی امکان رهی واکن

پر افشانست همت آشیان در چشم عنقاکن

ازین صحرای وحشت هر چه برداری قدم باشد

سری از خواب اگر برداشتی اندیشهٔ پا کن

به یک مژگان زدن از خود چو حیرت می‌توان رفتن

اگرگامی نداری جنبش نظاره پیدا کن

ز رفع‌ گرد هستی می‌توان صد صبح بالیدن

نسیم امتحان شوگوشه‌ای زبن پرده بالاکن

گداز قطره بحری را ز خود لبریز می‌بیند

جو دل صهبا شو و از ذره تا خورشید میناکن

درین مزرع چه لازم آب دادن تخم بیکاری

ز حاصل‌گر به استغنا زدی آفت تقاضاکن

عمارتهای آب و خاک نتوان بر فلک بردن

اگر خواهی بنای رنگ ریزی ناله بر پاکن

گرفتم ‌گلشنی ای بیخبر رنگ قبولت ‌کو

همه یک قطرهٔ خون باش اما در دلی جاکن

خیال ما شراب بی‌خمار نیستی دارد

اگر از بزم همت ساغری داری پر از ماکن

غرور سرکشی در آفتابت چند بنشاند

فروتن باش یعنی سایهٔ دیواری انشا کن

اگر چشمت ز اسرار محبت سرمهٔ دارد

بببن موی سر مجنون و سیر زلف لیلاکن

کمینگاه تعلق هاست خواب غفلت بید‌ل

به یک واکردن مژگان جهانی را ز سر واکن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

چو مردان بشکن این زندان یکی آهنگ صحرا کن

به صحرا در نگر آن گه به کام دل تماشا کن

ازین زندان اگر خواهی که چون یوسف برون آیی

به دانش جان بپرور نیک و در سر علم رویا کن

مشو گمراه و بیچاره چنین اندر ره سودا

[...]

میبدی

ببینی بی‌نقاب آن گه جمال چهره قرآن

چو قرآن روی بنماید زبان ذکر گویا کن ‌

جهان ملک خاتون

بیا ای سرو جان من کنار چشم ما جا کن

وگر در چشمه ننشینی درون جان تو مأوا کن

ز حد بردی جفا بر من نمی پرسی شبی حالم

که گفتت این چنین جانا جفا چندین تو بر ما کن

تو تا کی بسته ای بر ما در شادی بگو جانا

[...]

بابافغانی

بهارست ای سرشک دیدهٔ من رو به صحرا کن

برای لاله‌رویان برگ سبزی چند پیدا کن

قبای نیلگون پوشیده چون سوی چمن آیی

نشین و سوسن آزاد را بند قبا واکن

ز هر جانب بود در جلوه‌ای شاخ گل نرگس

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بابافغانی
کلیم

اگر مرد رهی نعلین خار سعی در پا کن

قدم از سر کن و سودای منزل را ز سر واکن

ز مجنون کم نئی، روز سیاه در هم خود را

بوادی شکیبائی خیال زلف لیلا کن

نه مرد صدمه عشقی ز سر حد هوس بگذر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه