گنجور

 
بیدل دهلوی

ز دشت بیخودی می‌آیم از وضع ادب دورم

جنونی‌ گر کنم ای شهریان هوش معذورم

ز قدر عاجزیها غافلم لیک اینقدر دانم

که تا دست سلیمان می‌رسد نقش پی مورم

جهان در عالم بیگانگی شد آشنای من

سراب‌ آیینه‌ام گل‌ می‌کند نزدیکی از دورم

همان بهترکه خاکستر شوم در پردهٔ عبرت

نقاب از روی‌ کارم بر نداری خون منصورم

برو زاهد برای خویش هر کس مطلبی دارد

تو محو و من تغافل اشتیاق‌ جنت و حورم

به اقبال تپیدن نازها دارد غبار من

کلاه آرای عجزم بر شکست خویش معذورم

سجودی بست بار هستی آخر بر جبین من

چه‌سان سر تابم از حکم خمیدن دوش مزدورم

اگر صدق طلب دست ز پا افتادگان‌ گیرد

به‌ مستی می‌رساند لغزش مژگان مخمورم

به خون پیچیده می‌بالم نفس دزدیده می‌نالم

دمیدنهای تبخالم چکیدنهای ناسورم

مکش ای ناله دامانم مدر ای غم‌ گریبانم

سرشکی محو مژگانم چکیدن نیست مقدورم

خلل تعمیر سیلاب حوادث نیستم بیدل

بنای حسرتی در عالم امید معمورم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

همین شعر » بیت ۱

ز دشت بیخودی می‌آیم از وضع ادب دورم

جنونی‌ گر کنم ای شهریان هوش معذورم

طغرل احراری

هزاران آفرین طغرل به عجز حضرت بیدل

ز دشت بی‌خودی می‌آیم از وضع ادب دورم

صائب تبریزی

فضای چرخ تنگی می کند بر مغز پرشورم

قبای دار کوتاه است بر بالای منصورم

چنان باریک بین گردیده ام از عاقبت بینی

که جوی شهد آید در نظر چون نیش زنبورم

ز صحرای شکرریز قناعت گوشه ای دارم

[...]

فیض کاشانی

الا یا ایها الساقی بده جامی که مخمورم

مگر می وارهارند جان از این غمهای پر زورم

الا یا ایها الناصح مکن منعم ز میخانه

که من موسی و این ارض مقدس هست چون طورم

الا یا ایها الواعظ تو از تقصیر من بگذر

[...]

بیدل دهلوی

شعورت خواه مستم وانماید خواه مخمورم

چو ساغر می‌کشی دارد ازین اندیشه‌ها دورم

نفس بی‌طاقتی را مفت ساز خویش می‌داند

همین پر می‌فشانم آشیانی نیست منظورم

مهیای گدازم آنقدر از شوق دیدارش

[...]

طغرل احراری

ز معمار خرابی بس که همچون گنج معمورم

چو مرهم عاقبت گل می‌کند از زخم ناسورم

جز آهنگ محبت نیست در مضراب من دیگر

همین «عشاق » می‌آید به گوش از ساز تنبورم

مرا اندیشه هجر و خیال وصل کی باشد؟!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه