گنجور

 
بیدل دهلوی

شخص معدومی‌، به پیش وهم خود موجود باش

ای شرار سنگ ازآن عالم‌که نتوان بود باش

رنج هستی بردنت از سادگیها دور نیست

صفحهٔ آیینه‌ای داری خیال اندود باش

سالی و ماهی نمی‌خواهد رم برق نفس

در خیالت مدت موهوم گو معدود باش

در زیانگاه تعین نیست حسن عافیت

گر توانی خاک شد آیینهٔ مقصود باش

جوهر قطع تعلق تاب هر نامرد نیست

ای امل جولاه فطرت‌ محو تار و پود باش

پردهٔ ساز خداوندیست وضع بندگی

گر سجودآموز خود گردیده‌ای مسجود باش

مال و جاهت شد مکرر بعد ازین دل جمع‌کن

یک دو روز ای بیخبرگو حرص ناخشنود باش

سنگ هم بی‌انتقامی نیست در میزان عدل

بت شکستی مستعد آتش نمرود باش

هر چه از خود می‌دهی بر باد بی‌ایثار نیست

خاک اگر گردی همان برآستان جود باش

شکوهٔ درد رسایی را نمی‌باشد علاج

گرهمه صد رنگ سوزی چون نفس بی‌دود باش

خانهٔ آیینه بیدل نیست بر تمثال تنگ

بر در دل حلقه زن‌ گو شش جهت مسدود باش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

من نمی‌گویم زیان کن یا به فکر سود باش

ای ز فرصت بیخبر در هر چه باشی زود باش

در طلب تشنیع کوتاهی مکش از هیچکس

شعله هم‌ گر بال بی‌ آبی‌ گشاید دود باش

زیب هستی چیست غیر از شور عشق و ساز حسن

[...]

طغرل احراری

گر زیان ظاهر نمایی در خیال سود باش

یأس تا کی بر امید چهره مقصود باش!

بی‌نشان تیر شهرت چند ای ننگ عدم

یک اثر بگذار اندر عالم موجود باش!

از فروغ شوق زن بر مجمر دل آتشی

[...]

فرخی یزدی

ای دل اندر عاشقی با طالع مسعود باش

چون بچنگ آری ایازی عاقبت محمود باش

پیش این مردم تعین چون به موجودیت است

گر رسد دستت، بهر قیمت بود، موجود باش

تا نوازی دوستان را جنت شداد شو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه