گنجور

 
بیدل دهلوی

کجاست سایه که هستیش دستگاه شود

حساب ما چقدر بر نفس‌ کلاه شود

مگر عدم برد از سایه تیرگی ورنه

چه ممکن است‌ که بیگاه ما پگاه شود

شکست دل نشود بی‌گداز عشق درست

رود به آتش اگر شیشه دادخواه شود

به نور جلوهٔ او ناز زندگی داریم

نفس‌کجاست اگر شمع بی‌نگاه شود

بر آفتاب قیامت برات خواب برد

کسی که سایهٔ دست تواش پناه شود

در این بساط ندانم چه بایدم‌ کردن

چو آن فقیر که یکباره پادشاه شود

کسی ستم‌زدهٔ حکم سرنوشت مباد

چو صفحه پی سپر خامه شد سیاه شود

خراش جبههٔ تسلیم عذرخواه خطاست

به سر دوید چو پا منحرف ز راه شود

عروج عالم اقبال زندگی در دست

نفس به عالم دیگر رسد چو آه شود

خروش بی‌مزهٔ صوفیان کبابم کرد

دعا کنید که میخانه خانقاه شود

مخواه روکش این دوستان خنده‌کمین

تبسمی‌که چو بالید قاه‌قاه شود

چو شمع سر به هوا گریه می‌کنم بیدل

که پیش پای ندیدن مباد چاه شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قدسی مشهدی

سزد چو جلوه حسنت نظاره‌خواه شود

که صد حیات خضر صرف یک نگاه شود

برد خجالت اگر مدعی بود یوسف

برای دعوی حسنت چو خط گواه شود

دلم برای تو خون و به غیرتم که مباد

[...]

سلیم تهرانی

کجاست عشق که آتش فروز آه شود

مرا به چشمه ی تحقیق، خضر راه شود

هلاک مشرب آنم که پاره ی نمدی

اگر ز خرقه زیاد آیدش، کلاه شود

دهد به خلوت دل وعده ی وصال مرا

[...]

بلند اقبال

نگاه بر رخ خوبان اگر گناه شود

مرا بهل که به رویت همی نگاه شود

اگر که پر هما نیست زلف تو از چیست

به فرق هر که زندسایه پادشاه شود

تو را چو طره سیاه است وچشم ومژه سیاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه