گنجور

 
بیدل دهلوی

اتفاق است آنکه هردشوار را آسان نمود

ورنه از تدبیر یک ناخن ‌گره نتوان‌ گشود

گر به شهرت مایلی با بی‌نشانی ساز کن

دهر نتواند نمودن آنچه عنقا وانمود

آرزو از نفی ما اثبا یار ایجاد کرد

هرچه ازآثار مجنون‌ کاست بر لیلی فزود

صافی دل تهمت‌آلودکلف شد از حسد

رنگ آب از سیلی امواج می‌گردد کبود

حیف طبعی‌کز وبال‌کبر وکین آگاه نیست

خاک ریزید از مزاری چند در چشم حسود

راحت این بزم برترک طمع موقوف بود

دستها بر هم نهادیم از طلب‌، مژگان غنود

حسن یکتا بیدل از تمثال دارد انفعال

جای زنگارت همین آیینه می‌باید زدود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

وصف آن مخدوم می‌کن گرچه می‌رنجد حسود

کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود

گرچه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار

چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود

مست آن می گر نه‌ای می دو پی دستار و دل

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود

کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود

پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند

تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود

ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس

[...]

خواجوی کرمانی

باد پیمائی که جم را خاک ره پنداشتی

بر من از دیوانگی هر دم کمینی می گشود

گفتم آخر چند ازین گرمی برو سردی مکن

می فروزی آتش و خود کور می گردی بدود

چون نداری زهره ئی زهرت نمی باید فشاند

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
کمال خجندی

با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود

در پیش مستان محبت این بود رود و سرود

عاشقان را در محافل ناله سازد سر بلند

مطربان را در مجالت آبرو باشد ز رود

با سرشکم دجله و جیحون دو بار آشناست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه